پروژه جدید!!

میخوام در عرض ده دقیقه 5 سال اخیر رو توی ذهنم مرور کنم

 

دانشگاه قبول شدنم

دوست نداشتن رشته م

کله شقی هام

بسیج

بسیج

بسیج

انجمن علمی

مسابقه

برنامه نویسی

رفسنگ

رفسنگ

تخته شدن رفسنگ

بی معرفتی بعضیا

نامردی بعضیا

انصراف

کنکور

تیم جدید

دانشگاه

ادم های جدید

بخشیدن بعضی از همون بعضیای بالا

پروژه رفت و امد خواستگاران و ردکردن های متوالی!

 

اینا هرکدومشون قد ی دفتر صد برگ جریان دارن...

به مسیری که طی شد نگاه میکنم

اگه بخوام انصاف داشته باشم

50 درصدش اشتباه بود

اولین و بزرگترینش هم همون دانشگاه و رشته ندوس داشتنی!

میدونی! شایدم اشتباه نبود

شاید باید این مسیر رو میرفتم

شاید باید این اتفاقات می افتاد

الان فقط تجربه ای که از این ماجراها باقی مونده ارزش داره

مهم ترینش هم کنترل خشم و عصبانیته!

هرچند هنوز کامل موفق نشدم ولی خب باز نسبت به قبل بهتر شده!

 

الان! تو اولین روز بیست و سه سالگی! باید پروژه جدیدی که استارت خورده بود

رو کامل کرد! باید نقشه ی دقیق تری کشید

باید با حواس جمعی بیشتری مسیرش پیموده بشه

باید گزارش هاش کامل و جامع باشه

باید این پروژه تا اولین روز بیست و چهارسالگی تموم بشه!

باید پرقدرت ترین سلام رو به بیست و سه سالگی داد!

پس ســــــــــــــــلام!

 

 

۳ نظر

حرفای باد کرده در گلو!!

حرفام دیگه بیخ گلوم مونده بود! :/

 تو این بازه ای ک نبودم کلی سوژه برا نوشتن داشتم که به دلیل کمی وقت نشده بنویسمشون!البته ی دلیل دیگش هم اینه

من با گوشی نمیتونم مطلب تایپ کنم!نه که نتونم زیاد و تند بنویسم! نه! مشکل اینه که همه چی چپکی نوشته میشه!بله!

 

پنج شنبه به صورت خیلی ناگهانی عزمم رو جمع کردم که برم خلدبرین!

ما بهش میگیم خلد برین تهرانیا میگن بهشت زهرا ! اصفهانیا میگن بهشت رضا (اگه درست یادم مونده باشه!)

به زبان فارسی هم میشه قبرستان! حالا! سه تا نکته وجود داره!

 

نکته ی اول اینکه پدرجان دو شنبه رفته بودن مشهد و باید خودم مسیر طولانی و ناجور تا خلدبرین رو رانندگی میکردم!

یعنیا حدود 70 درصد مسیر رو با دنده 1 رفتم از بس ک شلوغ بود

و در این بین متوجه شدم که! همشهریانم به شدت خرکی رانندگی میکنن!

یعنی راهنما زدن پیشکش! جون عزیزت نیا تو پهلوی ماشین عزیز بابام!! ایکون التماس (در این حد!!)

یعنی اگه خط برمیداشت ماشینه دیگه هیچی!

 

نکته ی دوم اینه که بنده اصولا میونه ای با خلدبرین اینجا ندارم!خب دلیلش هم شاید این باشه که ما اینجا کسی رو خاک نکردیم

فامیل و اشنا و... در خلدبرین روستای پدری خاک هستند و میریم اونجا!ولیکن! این ظاهر قضیه اس!

در اصل بنده از جایی که هیچکی رو نشناسم میترسم! مهم نیس که زنده ها باشن اونجا یا مرده ها!

غرض از عرض این نکته هم این بود که!اینکه من بگم میخوام برم خلد برین میاین یا نه!

برا بقیه به شدیت عجیب و غریب بود :/و اینکه کلا 5 دقیقه ای اماه بشم عجیب تر!

و اینکه حاضر بشم اون همههههه کلاچ دنده عوض کنم که دیگه هیچ!! :دی ( تنبل هم من نیستم!!)

 

نکته ی سوم! پنج شنبه عصر قرار بود تشیع شهید مدافع حرم باشه تو همون مسیر خلدبرین

و به این علت من و ریحانه میخواستیم بریم! ولی با اومدن زن دایی و نوید و حسین! کنسل شد!

اونها مثل ما خونشون پدر ندار شده بود! مهاجرت کردن به خونه خواهرشوهر!

چون بچه ها کوچیکن و حسابی هم گرما خورده بودن دیگه امکان اینکه بیشتر از اون گرماشون بدیم نبود

و بی خیال مراسم تشییع شدیم!

ولی از اونجایی که دو بار دیگه دعا کمیل تو خلدبرین بودیم  و مداحش عجیب دلنشین مداحی میکرد! دیگه نشد که بی خیال این یکی بشیم!

 

وقتی رسیدیم تازه شهید رو خاک کرده بودن و داشتن براش زیارت عاشورا میخوندنریحانه پیچید بین جمعیت و رفت جلو!

من و نوید هم رفتیم پشت سرش.موقعی خلوت شد و میخواستم برم سر خاک! نتونستم!

یعنی کلی با خودم کلنجار رفتم تموم مدت فکر میکردم

اخه دخترجون به چه رویی میخوای بری جلو؟

چه کار کردی مگه؟

اصلا رفتی هم جلو! چی میخوای بگی؟

میخوای بگی که شرمنده شماها رفتید جون دادید

ما اینجا هنوز غرق خودمونیم؟

غرق نفسمون؟

خجالت نمیکشی؟ اصلا روت میشه؟

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم

بالاخره رفتم سر خاک! سریع فاتحه خوندم و کنار رفتم !تازه همونم که رفتم با کلی خجالت بود :|

 

+

 

دیشب ی نکته ی جالبی در رابطه با عدالت خدا رو متوجه شدم!

دو سال پیش تقریبا! با یکی از بچه های شبکه (رفسنگ) زیاد در این مورد بحث میکردیم

الان میبینم اون همه بحث! همش اساسا از پایه مشکل داشته! چون ما کلا تصورمون در مورد عدالت خدا اشتباه بود!

البته من خودم تصورم اشتباه  بود نمیدونم اون دوستمونم تصور منو داشتن یا نه!

چیزی که من متوجه شدم!  عدالت خدا این نیس که به همه نعمت یکسان بده و به صورت یکسان از نعمت هاش سوال کنه!

و اینکه خدا به همه نعمت یکسان نداده ناشی از بی عدالتی نیس

خدا نعمت هاش رو از سر لطف به هرکسی میده و از همون نعمت ها ازش سوال میکنه

هیچ انسانی نمیتونه بگه چون خدا منو فرضا کور افریده پس در حق من بی عدالتی کرده

عین جمله یادم نیس ولی گفته شده بود که اینکه انسان فکر میکنه حقشه که همه ی نعمت ها رو داشته باشه اشتباهه

و اصلا انسان حقی در این رابطه نداره خدا نعمت هاش رو به طریقی که خودش میدونه به بنده هاش میده

و از هر بنده ای هم در رابطه با همون نعمت سوال میشه پس عدالت خدا زیر سوال نمیره

یعنی اگه به کسی ثروت بده و دیگری فقر در کنار اون فقر مثلا استعداد بهش داشته میشه که هم پوشانی داشته باشن نعمت ها.

و اگه از این دید ببینیم بازهم ظلمی در حق کسی نمیشه!

 

+

باید ی برنامه ی اساسی برای این ندانستن هام بچینم!

متوجه شدم ندانسته هام خیلی زیادتر از اونی هستن که فکرشو میکردم!!

 

+

افق بیست و سه سالگی در حال نمایان شدنه...

۳ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان