روزمره جات!

سلام!

 

خب باید بگم که کیک تولدی که برا نجمه درست کردم واقعا خوشمزه شده بود قیافه اش هم برا بار اول میشه گفت بدک نبود!

عکسش رو میذارم ادامه مطلب!

ریحانه میگه کامپیوتر برا تو اب و نون نمیشه!ببوس بذار کنار!برو قنادی بزن:دی مسخره میکنه ها!

تولد هم با اینکه سراسر استرس بود ولی خوب پیش رفت خداروشکر!

 

+

 

دیروز با استاد الف ترم قبل مدار الکتریکی داشتیم! از فضایل درس همین بس که من ازش متنفرم :دی

یعنی از ابتدای تولد تا الان از خازن و مقاومت و قوانین کیرشهف متنفر بوده و هستم :دی

خب ترم قبل نمره ماکس کلاس این استاد بودم!

احتمالا توقع داره این درس هم نمره ماکس بیارم که بعید به نظر میرسه با این حجم از علاقه من!

یه نکته ی جالب هم اینکه استاد میخواد یه زمان کوتاهی از کلاس رو اختصاص بده به معرفی کتاب!

به این صورت که هم خودشون و هم بچه ها جالب ترین و بهترین کتابی که خوندن رو معرفی کنن! به معرفی کننده بهترین کتاب هم یه نمره اضافه میشه!!(یعنی همین یه نمره اس که باعث کتاب خون شدن بچه ها میشه ها!!)

 یه نکته ی دیگه اینکه!من خیلی امیدوار بودم این استادمون اینوری باشه!ولی انگار اونوریه :دی

 

+

 

عقل می گوید بمان و عشق میگوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق، را خداوند افریده است

تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با

چشمه ی خورشید نبرد، عشق را در راهی که میرود، تصدیق خواهد کرد؛

انجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.

 

فتح خون نوشته شهید سید مرتضی اوینی

 

۶ نظر

شلوغ پلوغ

امروز دوم مهره و من هیچ حس خاصی ندارم به شروع این فصل تازه!

اصلا بعد خوندن پست حریر به این نتیجه رسیدم که به هیچ کدوم از فصلها حسی ندارم :دی

یعنی مدیونه اونی که فکر کنه من ادم بی احساسیم :دی

مثلا حالا که چی!؟ خب فروردین و تیر و مهر و دی چه فرقی دارن باهمدیگه!

اصلا گذر این ماه ها به غیر از اینکه گذر عمر رو به یاد بیاره دیگه چی رو میخوان بگن...

جدیدا چقدر این گذر عمر دردناک شده...

 

+

فردا تولد نجمه اس

قرار بود براش کیک تولد درست کنم

ولی دیروز یه ویروسی افتاده به جونش و فعلا مریضه

بچه م انقد ذوق کرده بود که حد نداشت

قرار بود فردا عصر جمع بشیم تو پارک بانوان برا تولدش

بعضی از بچه ها نمیتونن بیان

منم این جور مواقع واقعا از خلوتی متنفرم

میخوام بهش بگم بذاریم برا یک شنبه

تو دانشگاه ساعت نماز و ناهار یه تولد کوچیک میگیریم که همه ی بچه ها هم باشن

فک کنم مزه ش هم بیشتر باشه حداقل دو سه نفر نیستیم! :/

 

+

 

یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم...

جدیدا همه علت تمام مصائب و مشکلات منو چشم زخم اعلام می کنن

ولی اخه مگه میشه؟ اصلا گیریم که همچین چیزی واقعیت باشه

ولی مگه میشه چشم زخم یکی به قدرت خدا و تلاش یه نفر دیگه بچربه!

درکش نمی کنم اصلا...

یه جوری همه از چشم زخم و جادو جنبل حرف میزنن که انگار داری داستان هری پاتر رو میخونی و دنیا هم مدرسه هری پاتره...

 

+

یه جمعه ی دیگه هم گذشت و نیومدی

اماده نیستیم که نیومدی...

منتظر نیستیم انگار...

۴ نظر

خونه ی ارامش بخش من!!

به مفهوم خونه فکر میکردم

به اینکه خونه اگه چجوری باشه بهم احساس امنیت،آرامش و آسایش میده

سعی کردم از این چهارچوبی که معماری سنتی و مدرن برا ساخت خونه در نظر گرفته خارج بشم

حتی مسائل ایمنی رو هم به یه دید دیگه ببینم

 

اول برا خودم مشخص کردم که دقیقا چه معیاری برا خونم دارم

خب اولین چیزی که مهمه ایمنی خونه اس

من نمیخوام خونم به محض اینکه یه زلزله دو ریشتری اومد کلهم ساختمان خونم بیاد پایین

یا اگه طوفان شد همه ی در و پیکرش داغون بشه

پس باید جنس مصالحی که استفاده میکنم خیلی خوب باشه  و محکم

 

دومین معیارم متراژ خونه اس

خونه م چه اندازه ای باشه که آسایشم رو تامین کنه!

خب دو تا اتاق ، یه اشپزخونه بزرگ، یه هال بزرگ .

هرکدوم از اتاقها باید دوتا فرش 6 متری رو توی خودشون جا بدن

برای هال هم باید 4 فرش 12 متری جا بشه.

اشپزخونه هم نباید اپن باشه! جا برا ماشین لباسشویی و سماور هم داشته باشه!

دوتا باغچه مستطیلی کوچک با یه حوض دایره کوچولو هم داشته باشه!

خب تا اینجا فکر کنم متراژ رو باید حدود 150-180 متر بگیرم

 

سومین معیار جاییه که میخوام خونم بنا بشه

یعنی توی کدوم منطقه ی شهر!

به بالاشهر و پایین شهر اعتقادی ندارم ولی باید همسایه هام ادمهای درستی باشن!

 

چهارمین معیار میشه زیبایی خونه!

نمای خونه چجوری باشه که زیبا بشه!؟

سنگ؟ گرانیت؟ سرامیک طرح اجر؟ اجر؟ یا اصلا شیشه؟

چطوره دیوارهای خونه شیشه ای باشه؟

اینطوری همه میتونن ببین من چه ادم خوش سلیقه ایم و چقدر معماری خونم قشنگه

و مهم تر اینکه هرکسی از راه رسید میتونه ببینه من چقدر توی چیدمان و خرید وسایل خونم سلیقه به خرج دادم و قسنگ درستش کردم

اینطوری میتونم همیشه تحسین دیگران رو برای خودم داشته باشم

ولی خب..

صبر کن ببینم!

اینجوری تو خونم احساس ارامش هم دارم؟

خب شاید یه وقتی من خواب باشم! مثلا وسط حال یه پتو انداخته باشم رو خودم و خوابیده باشم با یه پیرهن و شلوار راحتی!و مهم تر از همه موهایی که دورم ریخته و هرکدومش عین شاخ یه وری رفته!

حالا یهو یکی از پشت شیشه های خونه نشسته باشه به تماشای خونه ی قشنگ من!

خو به جای قشنگی خونه !ژولیدگی منو میبینه که! با خودش میگه این چه ادمیه!خونه به این قشنگی حیف همچین ادم ژولیده ای توش زندگی کنه!

 

یا برعکس! مهمونی دارم تو خونه م!بهترین غذاها و دسرها رو اماده کردم تو اشپزخونه! به خودمم حسابی رسیدیم! یه لباس قشنگ و موهایی که دوساعت تمام ارایشگر درستشون کرده!

تصور کن موقعی که دارم خرامان خرامان بین مهمونام میچرخم و پذیرایی میکنم یکی از پشت شیشه ها نشسته باشه به تماشا!

چه حسی پیدا میکنم! مسلما از انکه یه غریبه  همه ی زیبایی وجود منو ببینه خوشم نمیاد! حتی مهمونامم ممکنه ناراحت بشن از اینکه یکی نشسته به تماشاشون!

نچ!

اصلا عاقلانه نیس ساختن دیوارهای شیشه ای! آرامش نمیاره برام! همش دردسر میشه

هی باید مواظب باشم که چطوری بخوابم!لباس بپوشم! حتی چطوری بخورم ک هی بقیه نخوان بهم گیر بدن یا در معرض دیدشون قرار بگیرم

 

دیوارهای سنگی و گرانیتی و اجرنما خیلی بهتره! حداقل حریم خونم  رو حفظ میکنه! و مهم تر اینکه بهم ارامش میده!

هرکسی از راه رسید هم نمیتونه از زیبایی وجود من لذت ببره مستفیض بشه! بلکه فقط کسایی میتونن پا به خونم بذارن که ادم های درستی هستن یا حداقل من میتونم نوع پوششم رو با هر دسته مهمونی تغییر بدم!برا مهمونی های خانومانه لباس خوشگل! برا مهمونی های مختلط!لباس ادم وار پوشیده!

میدونی میخوام چی بگم؟

 

میخوام بگم حریمی که ما برای خودمون قائل میشیم میچربه به همه ی معیارهای دیگه!

حریم خودمون رو یه جوری تنظیم میکنیم که هرکسی و ناکسی نتونه بهش سرک بکشه!

 

اتاقمون!خونمون! گوشیمون!کامپیوتر و لپ تاپمون! و حتی همین وبلاگ! حریم ما محسوب میشه!

دیوارهای هرکدوم از اینا از یه چیزی ساخته شده!

دیوارهای وبلاگهامون شیشه اس

چون هرکسی میتونه داخلش رو ببینه

هرکسی میتونه مطالبمون رو بخونه عکسهامونو ببینه

عین این میمونه که بریم نوشته هامونو سرهمه ی چهارراه ها و تو همه ی بردهای سطح شهر پخش کنیم!

یا همه ی عکسهامون رو به صورت گسترده بزنیم رو در و دیوارهای شهر!

اینطوری هرکسی با هرنوع نگاهی میتونه عکس ها رو ببینه! مطالب رو بخونه

دوست داریم عکسهای شخصیمونو اینطوری تاراج کنیم؟

اصلا در حد شخصیتمون هس همچین کاری؟

خب مطمئنا هیچ کسی دوست نداره همچین چیزی رو!هیچ کی دوست نداره یه ادم با نگاه بد و ناجور زل بزنه به عکسهامون و...!!!!

 

وبلاگ ما!خونمون نیس! دیوارهاش مجازیه! همه ی ادمها میتونه بیان داخلش! بدون اجازه ی ما!بدون اینکه بدونن ما دوست نداریم که بیان!یا حتی اگه بدونن هم براشون اهمیتی نداره!میگن اینکه درش بازه!اصلا در نداره! منم میخوام برم تو!ببینم چه خبره!

ما نمیتونیم بگیم چون اینجا دیوارهاش شیشه ایه تو باید ضربدر بالای صفحه رو بزنی و ازش بری بیرون...چون اونم خیلی راحت میگه!اگه نمیخواستی کسی ببینه عکسها و مطالبت رو! دیوار وبلاگتو اجری انتخاب میکردی!برا مطالبت رمز میذاشتی!یا اگه روی عکسهات حساسی!خب نمیذاشتیشون! یا اگه حساس نیستی پس تحمل نظرات بقیه رو هم داشته باش دیگه!همه که قرار نیست تاییدت کنن! یکی هم پیدا میشه که بزنه بنیانتو بکوبونه!

راستم میگه دیگه! این انتخابی بوده ک ما داشتیم پس باید پای عواقبش هم وایسیم!

 

حیف نیست؟ ما یه خونه برا خودمون ساختیم که همه چیش برامون لذت بخشه! ولی بعضی کارامون باعث سلب اسایشمون میشه!

هیچ ادمی دوست نداره اسایش و ارامشش رو به دست خودش از بین ببره!

 

 

۶ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان