بایت های خالی!

شاید تنها خاصیت لینکداین ! همین باشه که گه گاهی میتونی قدیمیهای پاک شده از حافظه موقتت رو ببینی و از حالشون خبردار بشی!

از فرمانده بسیج 5سال پیش گرفته تا دبیر اون کانون کذایی و دبیر انجمن های ای تی و نرم افزار دانشگاه قبلی و همکلاسی های قدیمیت و ترم بالایی های قدیمی تا ادم های اشناتر...

دیدن پیشرفت های اشناهات قطعا خوشحالت میکنه و گاهی هم متعجب!

 

یه حافظه ای دارم که حتی یه بایتش رو هم صرف ذخیره ی ادم ها نمیکنه.. به خصوص ادمهایی شبیه ادمهایی که تو چند خط قبل ذکر شدن...حتی صرف ذخیره ی چهره های ادمهای نزدیک ولی دور هم نمیکنه! حافظه ی بدیه!

 

ادرس یه وبلاگی رو که مدتها بود دنبالش بودم رو خیلی اتفاقی پیدا کرده بودم!

و خیلی حواس پرتانه گمش کردم!یه همچین ادم حواس جمعی ام من!

 

۱ نظر

آن که خواب خوشم از دیده ربودست، تویی...

اقا!!! اقا!!!

45 دقیقه توفیق اجباری  فیلم دیدم!همش سبد گل بود!

دقیقا به کجا چنین شتابان:|

نه خداوکیلی کدوم ادم عاقلی همچین کاری میکنه :|

اصلا مگه همین مردانی توی کره زمین وجود داره؟؟؟؟

حتی توی فیلمش هم نیس در این حد!!! :|

 

بگذریم!! هرچی بگم نشان دهنده ی میزان تعجب و تاسفم نیست:|

 

+

 

شنبه کلاس اخریم تشکیل نشد!

قرار بود اگه کلاسم تشکیل نشد برم پیش استاد الف در مورد کلاس حل تمرین صحبت کنیم

رفتم نبود دفترش منم همراه بچه ها رفتم خوابگاه و بهش پیام دادم که کلاسم تشکیل نشده هروقت امر کنید خدمت میرسم (:|)

نیم ساعت بعدش زنگ زد و رفتم دفترش.

یعنی!جا داره بگم! جاتون خالی!

مجلس روضه ای بود برا خودش

نمرات میانترم سه تا کلاس یکی از یکی قشنگ تر! ( به قول مهدیه همشون تکاور بودن :دی )

سوال هاشونم سخت نبوده ولی اسونم نبوده

خلاصه اینکه کلی استاد برام شرح مصیبت دادن!

تا اینکه استاد دیگری که هم اتاقی این استاده وارد شدن!

ملتفت شدم که ایشونم همین درس رو برای یکی از اون سه تا کلاس ارائه میدن!

استاد شماره دو (که ایشونم فامیلش با الف شروع میشه ) میگفت!

به خدا من دیگه اسون تر از این نمیتونم درس بدم!اصلا ما چیز سختی بهشون نگفتیم که!!

یاIQ من خیلی بالاس یا اینا مشکل دارن!!

(میزان اعتماد به نفس این استاد ستودنیست ;) )

هیچی دیگه نزدیک بود از سرویس جا بمونم به خاطر این مجلس روضه که دوتا روحانی داشت و یه شنونده! :))

استاد میگه اگه سرویس رفته بود زنگ بزن بهم!!

گفتم عموم اینجاس میاد دنبالم! میگه نه حتما خبر بده!باشه ای گفتم و رفتم!

تو دلم گفتم من عمرا با شما دو تا تا یزد بیام:| والا!

نیم ساعت ، چهل و پنج دقیقه یه سر حرف زدین فقط خب!!

تازه کاش یه چیز جدیدی بود!درس نخوندن جماعت دانشجو خو چیز تازه ای نیس!!

ملت نمیان دانشگاه درس بخونن که!

میان 4 سال وقت بگذرونن! و برن !تهشم بگن ما مهندسیم!

تو این چهارسالم! مهندسی پزشکیا واسه صنایعی ها قیافه بگیرن!

صنایعی ها واسه ای تی ها!

ای تی ها واسه نرم افزارها!

یعنی به واقع خاک بر سر این جو مثلا علمی :|

شماها هم بیخود دارین انقد خودتونو میچزونین !درس نمیخونن! تاپ تاپ بندازیدشون! تا دهنشون یه دور توسط شهرداری اسفالت بشه!

که درس عبرت بشه براشون! والا!

مگه دانشگاه قبلی نبود! ملت د امتحانا که میشد روانی میشدن! شب و روز دیگه معنی نداشت که کلا خوابگاه بیدار باش بود!

از اونورم هیچ استادی ککش نمیگزید که دانشجوش افتاده !یا مثلا از 50 نفر کلاسش !30 نفر افتادن!

اصلا اگه استادی تعداد افتاده های کلاسش بیشتر بود!ترم بعد تعداد واحد بیشتر و سخت تری بهش میدادن :|

این بندگان خدا جوونیشونو که فقط درس خوندن! الانم که دیگه ته مونده های جوونیشونه باید حرص درس نخوندن یه مشت بچه سوسول بی غم رو بخورن :|

ادمی که خودش دلش به حال خودش نمیسوزه! برا چی باید بقیه دلشون به حالشون بسوزه!؟

 

+

 

از سه تا کلاس! کلاس اخر رو دیروز رفتم که استاد معرفیم کنن!(اسمشو میذارم کلاس3)

این کلاس اشتثنائی ترین کلاسه!

ماکسیمم نمره برا ایناس! مینیمم نمره هم برا ایناس!

میانگین نمراتشونم البته نسبت ب دوتا کلاس دیگه پایین تره!

خلاصه!

تو راه که داشتیم با استاد میرفتیم! بنده خدا با چنان خجالتی میگه اینا خیلی چموشن که انگار تقصیر اونه!!

(همشون پسرن این کلاس پس طبیعیه یه کم :| )

وارد کلاس شدیم انگار جنگله!

هرکی یه وریه! سر و صدا ! دگر اوضاعی!

استاد معرفیم کردن بعد سر روز و ساعت کلاس داشتن با بچه ها هماهنگ میکردن!

میخواستن برا یه روزی دیگه بندازه که گفتم من کلا همین ساعتها رو خالی دارم و دانشگام!بقیه ش پره!

مخاطبم استاد و خب طبیعتا صدای من بین صدا(شما بخونید عربده مثلا)ی اینا پیدا نبود!

پسره میگه استاد این که اصلا صداش درنمیاد چجوری میخواد درس بده :|

هیچی دیگه! ملتفتین که همون لحظه براش نقشه ها کشیدم دیدنی!!

اینا نمیدونن من یه زمانی لقبم ارتشی بوده  :| هنوزم اگه اراده کنم همونم!

 

+

 

اولین جلسه کلاس 2 دیروز بود! نسبتا خوب بود!

هرچند ساعت کلاس 3-5 بود و همه خسته بودیم! ولی راضی بودم!

بچه های خوبیم بودن! برعکس کلاس3!!!

خب اینجاس که تفاوت دختر و پسر نمود پیدا میکنه!

تا ساعت 4:30 بی وقفه سوال حل کردم و این طفلکیها فقط 5 دقیقه اخر دادشون بلند شد که اونم طبیعی بود :دی

حالا اگه بچه های کلاس خودمون بودن! از ساعت 3:30 نق نق کردنشون بلند میشد :|

کلی هم در وصف اینکه اگه درس نخونین ته این 4 سال هیچی نمیشین و هرجا واسه کار برین تو سه سوت میفهمن بی سوادین! روضه خوندم :| البته خودشون خواستن والا من سرم به کار خودم بود!! جدی میگما!

بعد کلاس تو سرویس مسیر یزد خواب بودم! استاد دو بار زنگ زده بود که ببینه اصلا کلاسه تشکیل شده یا نه!

خونه که رسیدم دیدم تماس ها رو!زنگ زدم جواب ندادن!چند دقیقه بعدش خودشون زنگ زدن!

یه کم در مورد کلاس و بازخورد بچه ها حرف زدم و بعد باز روضه ها شروع شد!:|

انقدی که این استاد واسه کلاس 3 استرس داره!من ندارم :دی

دیگه دلم میخواست بگم استاد بیا و یه لطفی کن و خداحافظی کن! :| من از حرف زدن پشت تلفن بیزارم! بیزار!!

 

+

 

خیلی کار دارم!خیلی!

هم درس باید بخونم!هم تحویل پروژه دارم!هم کلی تمرین رو دستم باد کرده!

هم اینکه به شدت مضطربم! دعا کنید برام!منتظر یه خبرم! دعا کنید که اگه خیره و صلاحه اون اتفاقی که من میخوام بیفته!

اگه اون اتفاقه بیفته کلکسیون اتفاق های خوب این دو سه هفته ام تکمیل میشه

یه قول یه بنده خدایی! اون وقت میتونم تو چشم یه فلانی نگاه کنم و بگم! من اینم! نه اونی که تو تصور میکنی!

اینم به عنوان ختم پست بگم و برم!

استاد در راستای صحبت هاشون یه چیزی گفتن که بابتش هم کلی خجالت کشیدم هم حرص خوردم هم ناراحت شدم!

گفتن تو یزد هیچکس به خانم ها بها نمیده!انقد دختراشونو بد بار میارن که دختر بیچاره بزرگ که میشه یه ذره اعتماد به نفس نداره و یه مثالی هم از دانشجوهای مهندسی پزشکی زدن! و گفتن این دختر یزدیه و اینجوری !فلانی هم که همکلاسی شماس و فلانجایی  اونجوریه!

گفتم متاسفانه این پسر پرستی جز فرهنگ مردم این شهره...(تو دلمم گفتم خبر نداری بعضی از اساتید مثلا دکتر و درس خونده هم همینجورین... خانه از پای بست ویرانست...)

 

بالاخره تموم شد :دی

 

*عنوان از رهی معیری

 

 

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند
یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسان ها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای یک روز ...

رسول یونان

 

۸ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان