حمایتگر...

میگه دارم میبرمشون یکی دوساعت نفس بکش!

سرم رو تکون میدم

یه نمیچه پوزخند میزنم

با خودم میگم نفس بکشم؟ مگه الان نفس نمیکشم؟

بهش میگم بی خیال اهمیتی نداره...

میگه هرطوری شد من پشتتم! من هوای تو و پریسا و ریحانه رو دارم. هرطوری شد یه اس ام اس بدین تا بیام...

با خودم میگم میخوای نقش برادر نداشتم رو بازی کنی ! بی خیال...

چیزی نمیگم سرمو رو تکون میدم یه نیمچه لبخند میزنم

یه چشمک حواله م میده

یه چمشک بهش میزنم و رد میشم...

 

باخودم میگم فقط یکیه که میتونه درستش کنه

که فعلا انگاری میخواد ببینه تا کجا میتونم تحمل کنم

این روزا تعداد آه هایی که میشم بیشتر از تعداد نفس هامه

الان به اونجایی رسیدم که مغزم میگه دیگه هیچ راهی نداری

دلم میگه حالا که راه نداری لااقل گریه کن راحت بشی

منم اساسا حرف گوش کن! :دی حرفشو گوش کردم...

 

بعد نماز موندیم تو مسجد

حاج اقا رفت رو منبر بعدشم مولودی خوانی

آخ که چقدر دلم سوخت

مثلا قرار بود من امشب مشهد باشم!

چه مشهدی شد...

خدایاشکرت...

 

بعدانوشت

 

چنان تنهایِ تَنهایم

که حَتی نیستم با خود......

 

اخوان ثالث

 

مداد رنگی
۲۳ مرداد ۲۳:۱۲
چه تنهائىِ غریبى!
برات یه عالمه توکل آرزو دارم،و صبر!
پاسخ :
:)
ممنونم ازت عزیزجان ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان