من! به اینکه این روزها بالاخره تموم میشن اطمینان دارم
حتی گاهی انقدر فشار زیاد میشه که دیگه برام مهم نیس چطوری تموم میشن
فقط همین که تموم بشن مهمه
ولی!
من منتظر اون روزیم که همه هستن و منم هستن
منتظر اون روزیم که خدا میگه حالا من قاضی ام
حالا دیگه من حکم میدم
حالا دیگه سروکارتون با منه
صبر میکنم تا نوبتم بشه
بعد میرم جلو
وقتی حساب و کتابم تموم شد
مثل این بچه های چهار پنج ساله که رفتن تو کوچه با دوست هاشون بازی کردن
بین بازی دعواشون شده و دوستشون هلش داده خورده زمین و سر زانوی شلوارش پاره شده
گریه کنون با لبهای پایین افتاده میره پیش مامانش
میگه مامانی نگاه کن بچه ها هلم دادن پاهام زخم شده
و میپره بغل مامانش
مامانش هم اگه مامان باشه واقعنی
بغلش میکنه موهاشو ناز میکنه میگه عزیزم گریه نکن
الان میریم با بتادین زخمتو میشورم و با پارچه میبندم که زود زود خوب بشه پات . بعدم شلوارت رو درستش میکنم
همینجوری میرم جلو
میگم خدا نگاه کن بنده هات چطوری دلمو شکستن
نگاه چطور نذاشتن یه روز خوش داشته باشم
خدا منو دوست نداشتن
تو منو دوست داری؟
خدا تو قبول داری من ادم بده نبودم؟
خدا یادته چقدر التماس کردم بزار منم یه روز خوب داشته باشم ولی نشد
ولی هی خواستی بیشتر امتحانم کنی
اخه من هر دفعه بدتر از دفعه قبل میشد نمره م
اخرشم نتونستم اون نمره خوبه رو که میخواستی بیارم...
خدا تموم میشه...؟
من خیلی خسته ام ...
پ ن
امام رضا هم انگار منو نمیخواد...
یه اتوبوسشون کنسل شده
اگه جماعت کرمان به یه اتوبوس برسه میبرن والا ...
بعدا نوشت
کنسل شد...