یاد...

دیروز عصر رفتم دانشگاه سابق

چشمتون روز بد نبینه! همچین که چشمم به سردر دانشگاه افتاد حالم بد شد!!

یعنی واقعا حالم بدشدها!

انگار ک حساسیت یا الرژی داشته باشم بهش!

نزدیک افطار بود ک رسیدم

علاوه بر غذای سلف ، دوستم و هم اتاقیاش هم غذا درست کردن

منم به خاطر معده ی سازمخالفم غذایی ک بچه ها درست کرده بودن رو خوردم

داخل پرانتز باید عرض کنم ک سحر همون روز تا مرز مردن از شدت معده درد پیش رفته بودم

پرانتز بسته!

علی ای الحال! خوردن غذا همانا و بهم ریختن معده همانا!!

هرچی سعی کردم به روی خودم نیارم که حالم بده راه نداشت!

فاطمه خودش فهمید باز دارم راهی اون دنیا میشم!

تا سحر بیدار بودیم رفتیم پیش دوستام انقد واکنش هاشون از دیدنم جالب و خنده دار بود ک حد نداشت

کلی با نرجس حرف زدیم حتی بحث سیاسی کردیم!

چقدر خندیدم خدا میدونه

نرجس و راضیه (خواهرن) جفتشون چپی هستن

الان شوهر نرجس سپاهیه و راستی!

حالا دیگه تصور کنید ک ما چقدر با نرجس خندیدیم سر این موضوع!

یعنی نزدیک انتخابات ریاست جمهوری انقد ما دوتا تو سروکله ی هم زدیم ک حد نداشت!

فاطمه2 موقعی باهاش هم اتاقی بودم ترم 2 نرم افزار بود

به شدت از این رشته متنفر بود و حتی ی خط هم نمیتونست کد بنویسه

و انقد التماس مادر و پدرش کرد تا اجازه دادن تغییر رشته بده

الان رشته مدیریت معدل الفه!

داخل پرانتز پدر و مادرهای عزیز اینکه شماها مهندس و دکترید دلیل نمیشه که بچه هاتونم حتما مهندس و دکتر بشن!

بزارید برن دنبال چیزی که خودشون علاقه دارن شما فقط مسئولید که روشنگری کنید براشون نه انتخاب! باورکن!!

پرانتز بسته!

صبح رفتیم دانشکده قاعده اش این بود ک همکلاسیای من فارغ التحصیل شده باشن

ولی از بس اون دانشکده و اساتیدش باحالن هنوز ی تعدادی از بچه ها هستن

نکته ی خنده دارش اینجا بود که فاطمه هرجا ی استاد ریاضی میدید میگفت برم بهش ریاضی 2 شدی فلان؟ نه خدایی برم بگم!

و اخرش هم به گوش استاد سابقی ک ریاضی 2 داشتم باهاش رسوندن

در همین راستا!(استاد گروه ریاضی خفه کنی!) یکی از بچه ها با یکی از اساتید( از اون اساتید گل و نایاب گروه ریاضی) تو پله ها میومدن

که بهمدیگه رسیدیم و سلام و علیک و جویای احوال که چه میکنی و..

گفتم که دوباره کنکور دادم و تغییر رشته و فاطمه هم از لج استاد همراش تاکید کرد که ریاضی2 نمره ش شده فلان!!

دهن استاده و همکلاسی ما باز مونده بود!

همکلاسیم گفت خداروشکر که راحتتتتت شدی

 

دلم به حال گروهمون می سوزه

ما همه بچه های با استعدادی بودیم

ادم بی استعداد بینمون نبود یا کم بود

ی جوری اساتید گروه ریاضی از خجالتمون دراومدن که هرکدوممون ی جوری ناک اوت شدیم...

 

توضیح : رشته ی قبلی علوم کامپیوتر بود که تقریبا فرقی با ریاضی کاربردی نداره البته توی اون دانشگاه!

در این حد که فقط درسای عمومی من تطبیق داده شد توی دانشگاه جدید...

 

سفر خوبی بود و خوبتر میشد اگه اون واکنش عصبی نمیبود...

 

پ ن1

امام حسین (ع) نطلبید...

 

پ ن 2

مریضِ عشقم و ما را طبیب لازم نیـست

خدا کند که مریضی مـا دوا نشود...

#سید علی حسینی خامنه ای

#اقام

 

اسپریچو ツ
۳۰ خرداد ۰۰:۰۷
خوشحالم بهت خوش گذشته(((:
دکتر هنوز بود؟:دی

اسم منم در نیومد:|
پاسخ :
قربونت :))
والا من ندیدمشون ولی احتمالا ترم اخری هستن

هعی... :(
شهاب الدین ..
۳۱ خرداد ۰۰:۳۹
دلتنگ کربلا

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

 

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده

و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

 

به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها

لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد

 

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا

درون قالب شش گوشه یک غزل دارد

 

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

پاسخ :
هعی... :"(
نطلبید...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان