کاسب اهل خدا

یه انگشتر عقیق بزرگ دستش بود

قشنگ قد یه بند انگشت!

میدیدم که روی نگین انگشتر نوشته داره ولی نمیشد خوندش.

تمام مدتی که داشت در مورد اجناسش توضیح میداد حتی یه بار هم قسم نخورد و اسم خدا پیغمبر نیاورد

بابا یه کم سربسرش گذاشت و گفت ماشاالله انگشترتم خیلیی بزرگه

بنده خدا یه مکثی کرد بعد گفت این روش ایه الکرسیه چون میخوام همیشه باوضو باشم دست میکنم.

۲ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان