احساس فراموش نشدنی!

به بعضیام باس گفت

باشه بابا! شما از نوادگان پیامبر! ما هم باقیمانده های عمروعاص!

 

هیچ وقت هیچ وقت! احساس دیروزمو فراموش نمیکنم!

فراموش نمیکنم که چطور با سواستفاده از حدیث و ایه بهم توهین شد!

فراموش نمیکنم که ادما چقدر می تونن حقیر باشن!

که به خاطر منافع خودشون از هرچیزی استفاده کنن!

و یادم نمیره! بعضیا منافق هستن!

 

کمتر از دوساعت دیگه راهیم!

و همچنان وسیله هامو جمع نکردم!

یعنی روی هرچی دل سنگینه کم کردم! :))

۱ نظر

دعوتی!

جا داره بگم که!

اینجانب در شرف بال دراوردنم!

بعد سه سال پا زمین زدن!

امسال بالاخره طلبیدنم!

یعنی این سه سال اگه بدونید من چجوری دقیقه نود برگشتی میخوردم! :"(

از شونصدجا خبرم میکردن برا رفتن

بعد یکیش که به برنامه ام میخورد

یهو دم رفتن ی اتفاقی میافتاد کلا نابود میشدم!

 

البته امسالم همچین راحت نبود.

روز اخر رفتم برا ثبت نام

خانومه گفت جا نداریم

همونجا تو خودم وا رفتم

چنان قیافم زار شد که اقاهه دلش سوخت

گفت اسمشو تو ذخیره ها بنویس

خانومه گفت اونم پره!

اقاهه گفت حالا شما بنویس امید به خدا!

لازم به ذکره که همون ذخیره هم غنیمتیه!

اسممو نوشت

ولی بد دلم شکسته بود

الانم که یادم میاد گریم میگیره

اگه نمیشد باور میکردم خیلی بی لیاقتم...حتی بیشتر از خیلی!

سه روز گذشت

رفتم دفترشون

خانومه از همون دم گفت من سه روزه دنبالت میگردم!

خوب شد اومدی!

جا خالی داریم میتونی بیای!

از شدت ذوقم خانومه بنده خدا رو چلوندم!

هنوزم ذوق زده ام...

زیاد...

 

مهم نیس که قبلا ده بار رفتم

مهم نیس که از نظر بقیه من احمقم ک بازم جای تکراری میرم

مهم نیس که از نظرشون پول حروم کردنه

مهم اینه ک منو طلبیدن!

این دفعه رو با گوشت و پوست و خونم درک کردم ک طلبیدن!

درک کردم که دعوتیه!

فقط همین مهمه!

۴ نظر

سنگ...

اینکه سنگ باشی سر راه بقیه!

 

خیلی سنگینه...

 

نمیخوام و نخواستم ک سنگ باشم سر راهش...

 

خودت درستش کن...

 

راضیم به رضای خودت...

 

۰ نظر

گیر سه پیچ!!!

نمیدونم چه جوریه که جدیدا همه میخ رفتار و کردار من شدن!

یعنی چپ میرم! راست میام! باید جواب پس بدم!

یا نصیحت بشنوم!

یا اینکه هی مورد تایید یا تکذیب قرار بگیرم!خب من شاید زیادی حساس باشم

یا اینکه سه پیچ باشم رو کار یا موضوع خاصی!

ولی این دلیل نمیشه ک من بد باشم یا خوب!

 

از حق نگذریم بدم نمیگن

دو شب پیش ده بار تو خواب بیدار شدم!

چرا؟؟

چون هی داشتم خواب برنامه ای ک نوشته بودم و باگ داشت رو میدیدم! :|

موقع نمازم! ب جای اینکه پاشم نماز بخونم! بیدار شدم باگ برناممو برا مامانم توضیح میدادم!

تازه اونم خواب بودماااا!! تو خواب اینجوری توضیحات ارائه میدادم!

شرکت هم ک باید برم با رئیس صحبت کنم بگم من دارم دوشیفت کار میکنم ! :|

چون تو خوابم دارم براش کار میکنم!

 

این طور ک به نظر میاد!

باید ی فکر اساسی بردارم!

این نشد طرز زندگی ک من برا خودم ساختم!

به عنوان اولین قدم باید از این میزان حساسیتم کم کنم!

شاید که رستگار شوم!!! :دی

 

۰ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان