نامه های خط خطی

سلام!

یک هفته گذشت... یک هفته ای  که گه گاهی مغزم و ذهنم گریز زده به خط ب خط نامه ی قبلی...

می گوید دوستیم!

واقعا دوستیم؟ اصلا دوستی با تو چگونه است؟ دوستی با "خدا" چه رنگیست؟ سفید یا آبی!؟

نمیدانم... اگر واقعا دوست باشیم یعنی نسبت به یکدیگر وظایفی هم داریم...

تو از من "بندگی" میخواهی...من از تو "لقاء الله"... یعنی من لقائت را میخواهم...

تو از من میخواهی که بنده ات باشم! همان طور که "فاطمه" بنده ات بود...

قول میدهم که "فاطمه"ات را بیشتر بشناسم..که بتوانم با شناختش بندگی کنم...

چیزی از "فاطمه"ات نمیدانم جز خوبی...جز پاک دامنی و عفت...جز حجاب و حیا...

ولی "فاطمه" ات مادرِ پدر بود..."فاطمه"ات همسر "علی" بود ..."فاطمه"ات مادر "حسنین" بود..."فاطمه"ات بزرگ بود...خیلی بزرگ...

هرچقدر هم سخت باشد باز من میخواهم...دوستی ات را می خواهم...شروع می کنم به شناختن "فاطمه"ات!

شروع میکنم ب طی کردن مسیر بندگی با شناخت بنده ی صالحت...

"فاطمه" چگونه بود؟

میدانی!دوستی ات برای من خوب است خیلی هم خوب!

ولی هر دوستی ای قهری هم دارد... از همین الان بگویم که از قهر کردنت می ترسم!خیلی هم می ترسم...

لابد میگویی قبلا هم خودت قهر کردی....میدانم که خودم قهر کردم...میدانم قهرم طولانی بود...

نمیخواهم بگویم بچگی کردم یا از روی جهالت کودکی ام بود...

نه! هم من میدانم و هم تو که کودکی نبود...بچگی نبود...قهر کردم چون فکر میکردم فراموشم کردی...

چون فکر میکردم مرا نمیبینی... فکر میکردم تمام حال خراب و درماندگی ام به خاطر ندیدن توست...

هرچند ان ته ته های وجودم میدانستم که اگر مرا ندیده بودی اوضاع خیلی وحشتناک تر از آنچه بود می شد...

قهر بدی بود...سنگینی اش تا ابد روی دلم می ماند...

حالا که بعد از این همه مدت آشتی کردیم و دوست شدیم...

میخواهم قول بدهم دیگر قهر نکنم...میدانم قول سختی است ولی سخت بودنش دلیل بر غیرممکن بودنش نیست...

من هیچ وقت قهرت را نمیخواهم...من وحشت دارم از دیده نشدنم...

دوست بمانیم ...تا ابد...تا انتهای بندگی من ...تا رسیدن به لقایت...

 

پ ن

اعتراف می کنم از اون زمان تا الان قهر نکردم باهات...

۰ نظر

یاد...

دیروز عصر رفتم دانشگاه سابق

چشمتون روز بد نبینه! همچین که چشمم به سردر دانشگاه افتاد حالم بد شد!!

یعنی واقعا حالم بدشدها!

انگار ک حساسیت یا الرژی داشته باشم بهش!

نزدیک افطار بود ک رسیدم

علاوه بر غذای سلف ، دوستم و هم اتاقیاش هم غذا درست کردن

منم به خاطر معده ی سازمخالفم غذایی ک بچه ها درست کرده بودن رو خوردم

داخل پرانتز باید عرض کنم ک سحر همون روز تا مرز مردن از شدت معده درد پیش رفته بودم

پرانتز بسته!

علی ای الحال! خوردن غذا همانا و بهم ریختن معده همانا!!

هرچی سعی کردم به روی خودم نیارم که حالم بده راه نداشت!

فاطمه خودش فهمید باز دارم راهی اون دنیا میشم!

تا سحر بیدار بودیم رفتیم پیش دوستام انقد واکنش هاشون از دیدنم جالب و خنده دار بود ک حد نداشت

کلی با نرجس حرف زدیم حتی بحث سیاسی کردیم!

چقدر خندیدم خدا میدونه

نرجس و راضیه (خواهرن) جفتشون چپی هستن

الان شوهر نرجس سپاهیه و راستی!

حالا دیگه تصور کنید ک ما چقدر با نرجس خندیدیم سر این موضوع!

یعنی نزدیک انتخابات ریاست جمهوری انقد ما دوتا تو سروکله ی هم زدیم ک حد نداشت!

فاطمه2 موقعی باهاش هم اتاقی بودم ترم 2 نرم افزار بود

به شدت از این رشته متنفر بود و حتی ی خط هم نمیتونست کد بنویسه

و انقد التماس مادر و پدرش کرد تا اجازه دادن تغییر رشته بده

الان رشته مدیریت معدل الفه!

داخل پرانتز پدر و مادرهای عزیز اینکه شماها مهندس و دکترید دلیل نمیشه که بچه هاتونم حتما مهندس و دکتر بشن!

بزارید برن دنبال چیزی که خودشون علاقه دارن شما فقط مسئولید که روشنگری کنید براشون نه انتخاب! باورکن!!

پرانتز بسته!

صبح رفتیم دانشکده قاعده اش این بود ک همکلاسیای من فارغ التحصیل شده باشن

ولی از بس اون دانشکده و اساتیدش باحالن هنوز ی تعدادی از بچه ها هستن

نکته ی خنده دارش اینجا بود که فاطمه هرجا ی استاد ریاضی میدید میگفت برم بهش ریاضی 2 شدی فلان؟ نه خدایی برم بگم!

و اخرش هم به گوش استاد سابقی ک ریاضی 2 داشتم باهاش رسوندن

در همین راستا!(استاد گروه ریاضی خفه کنی!) یکی از بچه ها با یکی از اساتید( از اون اساتید گل و نایاب گروه ریاضی) تو پله ها میومدن

که بهمدیگه رسیدیم و سلام و علیک و جویای احوال که چه میکنی و..

گفتم که دوباره کنکور دادم و تغییر رشته و فاطمه هم از لج استاد همراش تاکید کرد که ریاضی2 نمره ش شده فلان!!

دهن استاده و همکلاسی ما باز مونده بود!

همکلاسیم گفت خداروشکر که راحتتتتت شدی

 

دلم به حال گروهمون می سوزه

ما همه بچه های با استعدادی بودیم

ادم بی استعداد بینمون نبود یا کم بود

ی جوری اساتید گروه ریاضی از خجالتمون دراومدن که هرکدوممون ی جوری ناک اوت شدیم...

 

توضیح : رشته ی قبلی علوم کامپیوتر بود که تقریبا فرقی با ریاضی کاربردی نداره البته توی اون دانشگاه!

در این حد که فقط درسای عمومی من تطبیق داده شد توی دانشگاه جدید...

 

سفر خوبی بود و خوبتر میشد اگه اون واکنش عصبی نمیبود...

 

پ ن1

امام حسین (ع) نطلبید...

 

پ ن 2

مریضِ عشقم و ما را طبیب لازم نیـست

خدا کند که مریضی مـا دوا نشود...

#سید علی حسینی خامنه ای

#اقام

 

۲ نظر

یاد ایام جوانی بخیر...

دیروز خواب همه ی رفیقای قدیمیمو باهم دیدم!!

اگه خدا بخواد و پدر و مادر یاری کنن احتمالا جمعه ی سر میرم دانشگاه سابق!

به شدت زیادی دلم برا دوستام قدیمیم و رفیق فابریکم تنگ شده!

 

یکی از چیزهایی که همیشه بابتش خداروشکر میکنم

دوستاییه ک توی دانشگاه سابق دارم

یعنی نشد من گیر بیفتم و به دادم نرسن!

عین امشب توی رسم ی مشت منحنی ریاضی گیر افتادم و رفقا به دادم رسیدن

خدایاشکرت :)

 

 

 

۳ نظر

دل خوشی های کوچک

دیدن ی ایمیل همراه با ی فایل خوب

سه ماه بعد از تاریخی که فرستاده شده!

 

فقط لبخند

۳ نظر

هرکس به طریقی دل ما می شکند...

به طرف گفتن میخوای همسر اینده ت چجوری باشه؟

گفت همین که اهل نمازه روزه باشه و نجیب کفایته

گفتن نماز و روزه که سرجاش ولی نجیب رو فقط تو افغانستان پیدا می کنی

فک کنم از این به بعد صادق رو هم فقط بشه تو بقیع پیدا کرد..

 

هرکس به طریقی دل ما می شکند

بیگانه جدا دوست جدا می شکند...

۱ نظر

توهم های یک ذهن خوش خیال...

سال قبل این موقع ها تا اذان صبح بیدار بودیم

و به خیال خودمون در حال کار فرهنگی

حتی یادم نمیره چند روز اول ماه تا 12-13 ظهر هم ی سره بیدار بودم

و بازهم به خیال کج خودم برنامه ریزی میکردم

اینکه تاریخچه ی گروه رو دربیاری

تموم کارها و بحث هایی که توی بازه ی زمانی مدیریت قبلی انجام شده رو بخونی

یادداشت برداری کنی

جداشون کنی از بقیه

گسترششون بدی

و...

اینکه تموم ادم های اون گروه رو به خیال باطل خودت روانشناسی کنی

اهل کار بودن و نبودنشونو برا خودت دربیاری

اینکه کدوم یکی به درد کدوم قسمت میخوره

اینکه فلانی ها اصلا میمونن باهات یا نه

و...

ی تقویم بگیری دستت مناسبت هاشو دربیاری

کوتاه مدت و بلند مدت طرح و نقشه بکشی

ادم جدید بیاری

بعضیا از قدیمیا رو بی خیال بشی

و...

تاریخجه نود درصد اعضا رو دربیاری

دونه به دونه کامنت ها و پست ها و ... رو چک کنی

فاز و مودشون رو پیدا کنی

و...

اولین باری که خودتو به عنوان فلانه مسئول معرفی میکنی

بهت بخندن و باور نکنن و دستت بندازن!

 

حدود یک سال

یکــــــــــــــــــــ سال!!

وقت و عمر و جونیتو بذاری پای چیزی که فکر میکردی اثربخشه

و از نظر دیگران هم اثربخش بوده باشه

ولی خودت پاهات بلنگه

خودت نتونی اونی بشی که باید بشی

خودت جامونده بشی

درناکه...

 

چرا نتونستم بفهمم " ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه"؟؟

چرا هنوزم اینقدر عذاب میکشم؟

هنوزم که هنوزه به خودم میگم اگه انقد به قدیمیا اعتماد نمیکردی

اگه ی ذره ی اون اعتماد رو به شر و شورهای شیطون داشتی

شاید اون اتفاق نمیفتاد یا حداقل دیرتر...

 

الان! دقیقا همین الان

مطمئن تر از قبلم که انتخاب من برای اون مسئولیت اشتباه بود...

چرا قبول نکرد من گزینه ی خوبی نیستم...

 

ی زمانی به فرمانده بسیجمون خرده میگرفتیم که اقا اگه نیرو نیس به جهنم

همینا ک هستیم کارو پیش میبریم

یکی رو نیار که بشه مایه ی عذابمون...

الان فکر میکنم خودم مایه ی عذاب چند نفر بودم...

 

پ ن

+خداروشکر دیشب به خیر گذشت!

+از ظهر " پایی که جا ماند" میخوندم چقدر ضعیفم من...

+دلم ی جوریه ...ولی پر از صبوریه...

+همش توی خیالتم میبینم تو قرعه کشی اسمم دراومده و دارم میرم کربلا... نمیدونم... ی جوریه... انگار بدونی نمیبرنت و بازم خودتو گول بزنی...حاضرم دار و ندارمو بدم ولی برم...

۳ نظر

خدا به خیر کنه!

گلدان عزیز مادر رو صبحی شکستم

شیشه اش تو دستم رفت و از صبح میسوزه :دی

لوس هم من نیستم!!

 

امیدوارم امشب به خیر بگذره!

یعنی خدا کنه که به خیر بگذره!

یعنی من بیچاره ام اگه به خیر نگذره!

یعنی دور جدید جنگ اعصاب شروع میشه اگه به خیر نگذره!

هیچ وقت نفهمیدم این همه تفاوت بین معیارهای من و پدر و مادرم چرا باید وجود داشته باشه!

چرا ادم هایی که خودشون موقع انتخاب معیارشون معیار الان من بوده

الان معیارهاشون 180 درجه فرق کرده!

امشب خیلی ترسناکه!!

 

موقت ( بی خیال میخوام بمونه روزی دو بار نگاش کنم یاد ی قضیه ای بیفتم و اروم بشم!)

 

بعدا نوشت

فاز اینایی که خودشون مانتویی هستن و دنبال عروس چادری!! دقیقا چیه؟؟؟؟!!!

 

بعدا بعدا نوشت

اینا که میخواستن سریال ببینن خب بعد سریاله می اومدن!!

پسرشون دقیقا سیصد و شصت و دو روز ازم بزگتره!!

اگه گرفتی نکته رو جایزه داره!! ;)

 

پ ن

قشنگ معلومه خیلی دارم حرص میخورم از دستشون!

۱ نظر

نامه های خط خطی

سلام خدا!

راست می گوید! تو میدانی من که هستم! چه ها که نکردم و کردم...حتی چه ها ک خواهم کرد...

تو میدانی که ...

مهربان نیستم و حتی خودخواهم...

خوب نیستم...

زود کم می آورم و زود دلشکسته می شوم...

ادعایم سقف اسمان را هم متلاشی کرده....

خیلی چیزها را بلد نیستم و غرور مزخرفی دارم ک اجازه ی یادگیری نمی دهد...

گاهی حسادت می کنم و ان هم برای انهایی ک رنگی برایم دارند...

رو اورده ام به تنهایی و گاهی فکر می کنم این تنهایی چقدر هم خوب است!

همین که مجبور نباشم توضیحی بدهم یعنی خوب است!

همین که کسی نخواهد حرف بزنم خوب است!

میدانی که لبخندهای کوتاهم اگر باشند سهم رنگ آسمان است و لطافت کودک...

میدانی که هر چقدر هم بد باشم بازهم قبلم میتپدد برای انهایی که زمانی دوست بودند...

اخر حرمت داشت دوستی و رفاقت... قشنگ بود رویای صادقه ی کودکانه ام وهرچند تلخ ...ومیدانی ک شکستم ب پای همان رویا...

میدانی که می ترسم از این "من"! می ترسم و بد هم می ترسم...

ادم هایی را دیدم که از تو می ترسند ب خاطر عذابی ک شاید مستحقش هم هستند...

ولی من از "خودم" می ترسم!

از همین "خودی" که گاهی خیلی بد می شود!

از همین "خودی" ک گاهی همه چیز را در ذهنش ردیف می کند و دانه به دانه می شکند ....خرد میکند و خاکشیر می شوند...از همین "خودی" ک طوفانی می شود...

حتی از "خودی" که احساساتی می شود و میخواهد که محبت کند...این یکی دیگر واقعا ترس دارد!

راستی خدا! همه ی اینها را میدانی و بازهم من را بنده میدانی؟ یا نه! من توهمی دارم از بنده ی تو بودن؟

اصلا خدا بنده ی تو بودن چطوریست؟ حتما باید همانند "علی" شد!؟

اخر علی شدن که کار هرکسی نیست..یا بهتر بگویم علی شدن ک کار من نیست...

"فاطمه" چه؟ باید "فاطمه" شد؟ از همه ی "فاطمه" شدن فقط اسمی را یدک می کشم...

و چقدر خجالت اور که هیچگاه همین اسم را هم درک نکردم...

خدا هیچ وقت نفهمیدم چرا امتحان میگیری... بنده های خوبت را که میشناسی...

امثال من هم ک "رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون "....

امتحان میگیری که بگویی فقط این بار! این بار را بیا و بشو بنده ی من! این بار را بخاطر خودت "ادم" باش... آخر این "ادم"شدن...این "بنده"شدن چطوریست؟

چقدر پایم لنگ می زند برای "بندگی"....

۰ نظر

نامه های خط خطی

سلام

سال قبل حدودا همین موقع ها بود که یکی از دوستان

کتاب نامه های خط خطی سرکام خانم عرفان نظر اهاری رو بهم معرفی کردن

پیشنهادم اینه که کتاب رو تهیه کنید و بخونید

سبک کتاب به این صورت هس

بیشتر از اینکه کتاب باشه دفتره!

52 هفته ، 52 متن داره

و 52 صفحه ی خالی که شما باید داخلش بنویسید!

 

سال قبل که شروع به خوندن کتاب کردم

تقریبا تا هفته ی پنجم پیش رفتم

و چون این کتاب تو خونه ی ما مشترک هس

من متن هامو تو فایل ورد نوشتم با رمز :دی

ولی قصدم اینه از این هفته

دوباره خوندن کتاب رو شروع کنم

و متن هر هفته رو همین جا بنویسیم

عنوانش هم میشه شماره همون هفته

ان شاالله از این هفته استارتش زده میشه

۲ نظر

اقا وجدان گم شده!!

این متنی که در ادامه میاد رو دقیقا 15 خرداد نوشته بودم

که چون فرداش امتحان داشتم و وقتم کم بود نتونستم بیام پای سیستم

و منتشرش کنم به اسم دانش اموزهای دانشجونما!

 

"

چون با نظرشون موافق نیستی
چون کارشون از نظرت عقلانی نیس
چون این اراجیفی که میگن توجیه قابل قبولی برا زیراب زدن نیس
چون عقلتو نمیدی دست ی مشت بچه که تازه از دبیرستان بیرون اومدن و هنوزم فک میکنن دبیرستانین
متهم میشی به اقلیدس بودن!!
خاک بر سر جامعه ای که دانشجوهاش دنبال هر نوع یللی تللی باشند به غیر درس!

سرکار خانم از فلان تا جلسه سه بار هم سر کلاس نیومده بعد میگه استاد بده
سرکار خانم از لحظه ورودشون به کلاس تا لحظه خروجشون فک مبارکشون از حرکت نایستاده بعد می فرمایند استاد بد درس داده!!
حضرات عادت کردن تنبل بالا بیان بعد میگن استاد اینجا رو با امیرکبیر اشتباه گرفته
اخه احمق ها شما با این حرف دارید شعور و فهم خودتونو زیر سوال میبرید نه استاد رو!

حضرات معتقدن اگه ادمی درسی رو دو سه سال پیش پاس کرده باشه حتما همه رو یادشه
یا واقعا خودشون اینجورین و من کم حافظه یا اینکه...

زیراب زنی و بی معرفتی تو کت من یکی نرفته و نمیره و نخواهد رفت!!

به شدت امیدوارم امتحان فردا جوری باشه که خودشون از حرفا و کاراشون پشیمون بشن...
هرچند نرود میخ اهنین در سنگ...

"

 

دیروز استاد خبر دادن که برگه های پایانترم تصحیح شده و برید از اموزش نمره هاتونو بپرسید

این نمره ها فقط نمره پایانترمه

نمره کامل رو توی سایت میزنم براتون

 

امروز رفتیم اموزش اول صبح

نمره های ملت افتضاح بود که البته به من باشه حق میدم بهشون

هم درس ! درس سنگینی بود هم این ملت زیاد تنبلی کردن

 

قبل افطار متوجه شدم استاد نمره ها رو زده تو سایت

نمره مو که دیدم خداروشکر کردم

و فقط به این فک میکردم که اگه دانشگاه قبلیم بودم

و اساتید قبلی قرار بود نمره اخر رو بدن

با اینکه نمره ی ماکس میانترم و پایانترم بودم

هیچ وقت این نمره رو بهم نمیدادن

توی گروه تلگرام متوجه شدم خیلیا پاس شدن

من جمله همون خانمی که حرکت فکشون سر کلاس غیر قابل توقف بود و اون خانم محذوف( به قول استاد)

و البته چیز اصلی که متوجه شدم سیل حرف هایی بود که همین خانم پشت سرم زده بودن

اینکه اون خانم تقریبا همه ی نمره ی اکثر درساشون ماکس کلاسه برا من اهمیت نداره

چون هیچ وقت برا نمره درس نخوندم و نخواهم خواند!!

ولی اینکه واسه خاطر نمره پشت سرم حرف بزنن

اونم فقط به خاطر 5 نمره !!

اصلا بهم جا نمیره!

 

من بابت اینکه اکثریت کلاس پاس شدن واقعا خوشحالم

هرچند حرکت استاد رو قبول ندارم

نه به شوری اساتید قبلی و نه به شیرینی اساتید جدید!

 

دو تا نکته وجود داره

 

اول اینکه یکی از درسای ترم بعدمون هم قرار بود با همین استاد ارایه بشه

و بچه ها همون صبح رفتن به رییس دانشگاه درخواست دادن که حتما این استاد عوض بشه

 

دوم اینکه همین ادمایی که تا قبل ظهر استاد مورد نظر رو مورد لعن قرار میدادند

بعد اعلام نمرات این استاد دیگه شده بود استاد خوبه!

و شد همون که حدس میزدم...

 

 

کاش قبل اینکه حرف بزنیم وجدان و اخلاق رو هم در نظر بگیریم...

 

پ ن

پدر و مادر محترم ی وقتایی ی حرکتایی میزنن

که ادم دوس داره سرشو بزاره زمین بمیره...

اخه انقد...

خدایا پناه بر تو...

 

بعدا نوشت

 

ای جماعت دانشجو و دانشگاهی!

ثبت نام عتبات دانشگاهیان از 10 خرداد شروع شده و تا 25 خرداد هم ادامه داره

اگه کسی تمایل به ثبت نام داره تا زمانش تموم نشده اقدام کنه

عتبات دانشگاهیان

۱ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان