پراکندگی های یک مغز چلونده شده!

امروز! بعد مدتها رفتم سراغ وب گردی!

یا درست تر بگم! وبلاگ گردی!

 

خب بعد از ترکوندن وبلاگ قبلی! به غیر از چند وبلاگ خاص

که قطعا دنبال میکردم! بقیه رو در حد ماهی ی بار دنبال میکردم

و وبلاگ جدید هم ک طبیعتا نمیرفتم !

 

امروز ی وبلاگ جدید دیدم

خب من دیگه اون کودک قبل نیستم که بگم واحسرتا!

اگه گزاشته بودن منم برم دنبال علاقم الان فلان بود و بهمان!

الان خودم بهتر از هرکسی میدونم اگه میرفتم دنبالش هیچی نمیشدم!

البته الانم چیزی نشدم! :دی

 

دیدن این وبلاگ داغمو تازه کرد

خیلی تازه...

 

جدای از موضوع اصلی وبلاگ!

چیزی که به شدت ذهنمو درگیر کرد

همراهیه!

طبیعتا هرکسی توقع داره طرف مقابل همراهش باشه!

فرقی نداره

چه تو خیر چه تو شر!

خیر که واضحه چرا!

شر هم! از نظر کسی که بیرون گوده شره!والا که خود طرف خیر خالص میبیندش!

 

من! از دو روز پیش تا الان! ذهنم درگیره که چطور همسران شهدای مدافع حرم! تونستن اونها رو راهی کنن!

یعنی! هرچی فکر میکنم! به هیچ نتیجه عقلانی ای نمیرسم

مسلما اونها میدونستن که جوونن! میدونستن این جامعه چه نگاهی به زن مطلقه داره!

میدونستن بزرگ کردن فرزند تنهایی اونم با این وضعیت چقدر مشقت باره!

میدونستن وقتی سایه سرشون نباشه هرکسی و ناکسی جرات حرف مفت زدن پیدا میکنه!

ولی!

ولی با این حال رضایت دادن که همسرانشان برن !

اخه چطور!!؟

خو عقلی ک بخواد با دودوتا چهارتا!حساب کتاب کنه!

میگه پولشو گرفتن یا اینا با هم مشکل داشتن و...(حرف های مفتی از این قبیل!)

 

ولی! اگه عقل مادی رو بزنی کنار! یا به تعبیر دوستی! با دل نگاه کنی!

میبینی اونا معامله کردند! با خدای خودشون و خودشون!

خدا!من اینجا از خودم! رفاهم !اسایشم میگذرم!

به خاطر تو! به خاطر حریم تو!

تو هم از من بگذر!

 

یا نه!

 

خدا گذشتم!که  رو سفید بشم جلو بانوی دوعالم

 

با همه ی اینا! هنوزم نمیدونم واقعا مردش هستم که اگه کسی همچین حرفی بهم زد قبول کنم یانه...

 

+

ی چیزی برام جالبه

روی صحبتمم با خودمه ها

من نوعی در قالب ی دختر مذهبی!یا ی درصد حزب اللهی!

اون ته ته های ذهنم! برا خودم ارزوی شهادت دارم

که اقا چیه این مرگ بیخود! حیف نی همینطوری بیخودی بمیری! و...!

ولی! ولی!

برا یکی دیگه که از قضا شریک زندگیمونم هس نمیخوایم!

خب اعتراف می کنم که خودخواهیم!

خودخواهیم!چون بعدش رو نمیخوایم تحمل کنیم!

و چقدر بده که با این ادعا بازم خودخواهیم!

 

پ ن

خودم در جریانم خیلی پراکنده نوشتم! شما به رو خودتون نیارین ;-)

۴ نظر

نقطه سرخط!

گاهی ادم باید به خودش ی سری چیزا رو اعتراف کنه

حالا هرچی هم ک اون اعترافه سخت و دردناک باشه

هرچی هم که از نظر خودش غیرقابل قبول باشه

 

گاهی باید اعتراف کنه ک خودش رو زیادی بالا میبینه

اعتراف کنه ک بعضی چیزا رو نمیدونه

اعتراف کنه که بعضی از خصوصات اخلاقی رو داره

 

دیروز ی سری اعترافات به خود داشتم که بسی تلخ بود!!

 

ی سری چیزا رو نمیشه تغییر داد حتی نمیشه ندید گرفت

ولی شاید بشه ی جور دیگه دیدشون

 

 

۵ نظر

گیرپاژ مغزی!

اول از همه عیدتون مبارک!

 

خب حالا بریم سراغ اصل مطلب!

از چند روز قبل عید تا امروز! انقدر سوال بی جواب تو ذهنم هس که حد و حساب نداره!

یعنی جواب داره ها ولی بر شیطون لعنت! نمیذاره خودم خودمو قانع کنم :|

احساس میکنم خیلی عقبم و هیچی نمیدونم!

نه از دین نه از زندگی نه از علم!

یعنی به شدت احساس تهی بودن میکنم!

خو البته ی بخشیش طبیعیه چون واقعا چیز زیادی نمیدونم!

ولی ی بخشیش هم ازاردهنده و ترسناکه!

اینجانب که ادعا میکردم اهداف و مسیرم مشخصه!

به شدت احساس بی هدفی میکنم!

و اصلا نمیدونم این مسیری که دارم میرم!راهه یا بی راهه!

یعنی تو این چند روز کشتم خدمو که به جواب برسما ولی دریغ...!!

 

لازم به ذکره که بهترین عیدی رو امسال گرفتم!

اونم دعای خیر و عاقبت بخیری پدر و مادر شهیدی که میشه گفت توسط کومله سلاخی شده بوده !

خدایا شکرت!

به شدت احساس میکنم 95 سال خوبی خواهد بود!

۳ نظر

احساس فراموش نشدنی!

به بعضیام باس گفت

باشه بابا! شما از نوادگان پیامبر! ما هم باقیمانده های عمروعاص!

 

هیچ وقت هیچ وقت! احساس دیروزمو فراموش نمیکنم!

فراموش نمیکنم که چطور با سواستفاده از حدیث و ایه بهم توهین شد!

فراموش نمیکنم که ادما چقدر می تونن حقیر باشن!

که به خاطر منافع خودشون از هرچیزی استفاده کنن!

و یادم نمیره! بعضیا منافق هستن!

 

کمتر از دوساعت دیگه راهیم!

و همچنان وسیله هامو جمع نکردم!

یعنی روی هرچی دل سنگینه کم کردم! :))

۱ نظر

دعوتی!

جا داره بگم که!

اینجانب در شرف بال دراوردنم!

بعد سه سال پا زمین زدن!

امسال بالاخره طلبیدنم!

یعنی این سه سال اگه بدونید من چجوری دقیقه نود برگشتی میخوردم! :"(

از شونصدجا خبرم میکردن برا رفتن

بعد یکیش که به برنامه ام میخورد

یهو دم رفتن ی اتفاقی میافتاد کلا نابود میشدم!

 

البته امسالم همچین راحت نبود.

روز اخر رفتم برا ثبت نام

خانومه گفت جا نداریم

همونجا تو خودم وا رفتم

چنان قیافم زار شد که اقاهه دلش سوخت

گفت اسمشو تو ذخیره ها بنویس

خانومه گفت اونم پره!

اقاهه گفت حالا شما بنویس امید به خدا!

لازم به ذکره که همون ذخیره هم غنیمتیه!

اسممو نوشت

ولی بد دلم شکسته بود

الانم که یادم میاد گریم میگیره

اگه نمیشد باور میکردم خیلی بی لیاقتم...حتی بیشتر از خیلی!

سه روز گذشت

رفتم دفترشون

خانومه از همون دم گفت من سه روزه دنبالت میگردم!

خوب شد اومدی!

جا خالی داریم میتونی بیای!

از شدت ذوقم خانومه بنده خدا رو چلوندم!

هنوزم ذوق زده ام...

زیاد...

 

مهم نیس که قبلا ده بار رفتم

مهم نیس که از نظر بقیه من احمقم ک بازم جای تکراری میرم

مهم نیس که از نظرشون پول حروم کردنه

مهم اینه ک منو طلبیدن!

این دفعه رو با گوشت و پوست و خونم درک کردم ک طلبیدن!

درک کردم که دعوتیه!

فقط همین مهمه!

۴ نظر

سنگ...

اینکه سنگ باشی سر راه بقیه!

 

خیلی سنگینه...

 

نمیخوام و نخواستم ک سنگ باشم سر راهش...

 

خودت درستش کن...

 

راضیم به رضای خودت...

 

۰ نظر

گیر سه پیچ!!!

نمیدونم چه جوریه که جدیدا همه میخ رفتار و کردار من شدن!

یعنی چپ میرم! راست میام! باید جواب پس بدم!

یا نصیحت بشنوم!

یا اینکه هی مورد تایید یا تکذیب قرار بگیرم!خب من شاید زیادی حساس باشم

یا اینکه سه پیچ باشم رو کار یا موضوع خاصی!

ولی این دلیل نمیشه ک من بد باشم یا خوب!

 

از حق نگذریم بدم نمیگن

دو شب پیش ده بار تو خواب بیدار شدم!

چرا؟؟

چون هی داشتم خواب برنامه ای ک نوشته بودم و باگ داشت رو میدیدم! :|

موقع نمازم! ب جای اینکه پاشم نماز بخونم! بیدار شدم باگ برناممو برا مامانم توضیح میدادم!

تازه اونم خواب بودماااا!! تو خواب اینجوری توضیحات ارائه میدادم!

شرکت هم ک باید برم با رئیس صحبت کنم بگم من دارم دوشیفت کار میکنم ! :|

چون تو خوابم دارم براش کار میکنم!

 

این طور ک به نظر میاد!

باید ی فکر اساسی بردارم!

این نشد طرز زندگی ک من برا خودم ساختم!

به عنوان اولین قدم باید از این میزان حساسیتم کم کنم!

شاید که رستگار شوم!!! :دی

 

۰ نظر

رسم کاری!

معتقدم!

ادم یا نباید کاری رو شروع کنه

یا اگه شروع کرد باید تا تهش بره!

حالا ب هر نحوی ک هس!

 

اینکه ی کاری رو شروع کنی

ولی وسطش جا بزنی

یا کم بیاری

یا خودتو ببازی

یا هرچیز دیگه!

تو کتم نمیره!

اگه شروع کردی

مرد باش وایسا پا کار!

کم اوردن رو همه بلدن!

جا زدن رو هم!

ولی سفت و سخت ایستادن رو خیلیا بلد نیستن!

 

۱ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان