دل خوشی های کوچک

از عصری همه رفتن و فقط ما دوتا موندیم!

رفتیم مسجد نماز و برگشتیم و هرکدوم سروقت کار خودمون

قشنگ احساس میکردم تنهایی خرخره ی خونه و ما رو گرفته و فشار میده

که! همین الان دایی و خانواده ش سر رسیدن!

عمیقا دلم برا نوید و حسین تنگ شده بود!

 

لبخند :)

 

پنج شنبه هشت مهر 95 ساعت 23:10

۳ نظر

چیزهای کوچک

توطئه ی من و نوید چهارساله ی بچه اولی!

علیه حسین یک ساله بچه دومی!

:)

 

لبخند

۰ نظر

دل خوشی های کوچک

دیدن ی ایمیل همراه با ی فایل خوب

سه ماه بعد از تاریخی که فرستاده شده!

 

فقط لبخند

۳ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان