خوب و بد

پریروزرفته بودم فرهنگسرا1 و  یه فرمی پر میکردم

داخلش نوشته بود بهترین و بدترین صفت اخلاقی که داری چیه!

با صداقت تمام :دی جفتشو نوشتم

ولی الان فکر میکنم باید به جای اون صفت بده که نوشته بودم

چیز دیگری مینوشتم

حالا چرا!؟

نشسته روبروم تو چشمام نگاه میکنه و به حساب خودش لج منو درمیاره

شایدم من اشتباه میکنم و قصدش این نباشه ولی نوع رفتارش همینو میگه

کلا همیشه همینجوری بوده

ولی نمیدونه وقتی من از یکی قطع امید کردم! یعنی بمیرمم دیگه قرار نیس به اون ادم رو بندازم

یعنی اگه تا اخر عمرمم بخواد هی با تیکه کنایه خون به دلم کنه قرار نیس به روی خودم بیارم

به قول شاعر "ما را به خیر تو امیدی نیس" میشه جواب همه ی تیکه و کنایه ها!

 

همونجا یه کلاسی تشکیل شد در رابطه با ازدواج

حاج اقایی که از قم اومده بود خیلی حرفهای جالبی میزد

هرچند به درد سن من نمیخورد برا دبیرستانیها بود!ولی در کل خوب بود

 

دیدن اونجا داغ دلمو تازه کرد

دلم تنگ شده برا اون دفتر بسیجمون که تو کانکس بود و پرده ی پنجره های کوچیکش چفیه!

 

تو ماه رمضانی یه بار خواب دیدم همه ی بچه های بسیج اومدن یزد و همه باهم تو خیابون بعثت بودیم نزدیک بازار

و از همونجا سوار یه اتوبوس واحد شدیم

فاطمه،عاطفه، اسماسادات، اسما، زهره، زهراسادات و...

الان هرکدومشون یه جای این کشورن...در این حد پخش و پلا شدیم!

 

1 : فرهنگسرای مهدویت جایی که مهدی یاوران تربیت میشن و اگه اشتباه نکنم یه زمانی حاج اقا پناهیان خیلی روش تاکید داشتن.بیشتر برا گروه سنی نوجوان هست یعنی دبیرستانیها. از لحاظ تشکیلاتی شبیه بسیجه ولی خب در اون حد گسترده نیس.

۰ نظر

از اونور ریخته ها!!

دنبال کردن اخبار چیزی به جز! روز به روز نا امیدتر شدن از بعضی از مسئولین رو نداره...

اخبار مربوط به مواد تراریخته رو که ببینی نمیدونی دقیقا باید حرف کی رو باید باور کنی

حرف اون مسئولی که میگه من نمیدونم و اطلاع ندارم (! :| یعنی خاااااااااااااااک .... که انقد بی خیال میگی من نمیدونم! پس تو داری رو چه حسابی حقوق میگیری اخه!!) ولی اگه همچین چیزی هم باشه باید پیگیری بشه! ( خو کی پیگیری کنه؟؟ نظرت چیه مردم راه بیفتن پیگیری کنن؟ پس تو دقیقا به عنوان مسئول به چه دردی میخوری؟؟) رو به هیچ وجه نمیشه هضم کرد!!

 

حرف اون مسئولی رو که میگه ما امار رسمی نداریم رو هم باید به ناممکن ترین روش ناموجود توی انتهایی ترین قسمت غربی دل و روده جا داد!!

( ای الهی اون امار دونی رسمیتون منفجر بشه که ملت رو بیچاره کردید با این امارهاتون!)

 

 یه عده اونور دنیا میان یه چیزی رو تولید میکنن به عنوان یه محصول مفید با مثلا مصرف اب کمتر و کود فلان و...

و نمونه ی کاملش رو هم به ازمایشگاه نمیدن

و همون نمونه ی ناقص هم نتیجه ازمایشش روی حیوانات ازمایشگاهی و حتی گاو و خوک رضایت بخش نیس و در درازمدت باعث مشکلاتی مثل ناباروری میشه

چرا باید توی کشورما واردبشه و حتی کاشت بشه!؟

چرا باید توی نقشه مصرف و صادارات این مواد ی سری از کشورها اصلا وجود نداشته باشن؟

چرا یه سری از کشورها این مواد با درصد خیلی خیلی پایین رو فقط وارد میکنن؟؟ و بعدا همون رو هم دیگه وارد نمیکنن...

چرا باید مجلس این کاشت و واردات رو تایید کنه؟؟

مردم موش ازمایشگاهی ان عایا؟

اینجا هم باید تو سر بزنیم که دست های پشت پرده وجود داره؟

 

و از همه مهمتر اینه!

من موندم! چرا چیزی که خودشون حاضر نیستن لب بهش بزنن رو باید ما بخوریم!

چرا یه عده انقددددددددددرررررررررر مهربونننن اخه!!

اخه چرا شما انقدددددرررر فداکارید که اون وقت و هزینه رو صرف مردم خودتون نمیکنید!

 

حالا هرچی اقامون بگن سلام گرگ بی طمع نیس!

یه عده خوش خیال خوش بین ساده میان میگن شما ها توهم توطئه دارید...

 

بعدا اضافه شده

+ بخونید لینک ها رو...

2 تیر 95

1 تیر 95

 

 23 خرداد 95


2خرداد 95


19 بهمن 94
 ( بخصوص این لینک )

26 بهمن 94
( و این لینک)

1 تیر 95



29 خرداد 95
 

Blog.ir

22 اردیبهشت 95

 

 

21 تیر 95

 

 

24 اردیبهشت 95

 

 

:سکوت

۷ نظر

اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی...

صبح کنکور داشت

به اندازه ی خودش و در حد چیزی که میخواست تلاش کرده بود

هرچند من نه مثل خواهرهای بزرگتر بلکه مثل مادرها! انتظار داشتم همانقدری که توی فکر منه تلاش کنه!

انتظار داشتم بره اون  دانشگاهی که من خودمو به اتیش زدم ولی موفق نشدم!

انتظار داشتم یکی بشه خیلی خیلی موفق تر از من! ( این موفق یکم ایهام داره!)

ولی خب او فکرش فرق میکنه!

و اون فکرش رو من هم قبول دارم!

هرچند اگه قبول هم نداشته باشم خیلی مهم نیس! چون من فقط ی "خواهر بزگتر" م!

 

صبح از شدت استرسی که براش داشتم ! دلم میخواست گریه کنم!

شایدم دلیلیش کنکور و استرس اون نباشه!

شاید دلیلش دلشکستگی های اخیر باشه

شاید دلیلش بی پناهی های اخیر باشه

شاید دلیلی فراموش شدگی های این روزهام باشه!

باخودم گفتم! به محض اینکه رسیدم محل قرارمون

قبل اینکه دوستم بیاد و کار رو شروع کنیم!

میشینم یه دل سیر گریه میکنم ! هم برای استرس کنکور او! هم برای دل خودم!

ولی گریه نکردم! نه اینکه یادم بره و درگیر کارم شده باشم!

فقط دوستم زیادی زود رسید! :|

گریه کردن جلوی بقیه همونقدر سخته که نگه داشتن بغض سخته!

 

*عنوان از علیرضا بدیع " تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..."

 

۲ نظر

:(

این تحبس الدّعا شدن از مرگ بدتر است....


 فکری برای این نفس بی اثر کنید....

نرم افزار بدقلق

نرم افزار مربوط به پروژه بالاخره نصب شد!

البته نه به همین سادگی ها!!

منو کشت تا نصب شد!! :/

یه نرم افزار هم نیس! مثل سلسه جبال زاگرس! اینم سلسه نرم افزاره!

هرکدومش هم یه گیر و قلقی داره!

خلاصه اینکه کشت منو!!

بدیش هم اینه که حجیمه و رم و سی پی یو رو بیچاره میکنه!!

 

یه مبلغ  زیادی هم بابت اموزشهای این سلسه نرم افزار پرداخت کرده بودم

که الان مثل چی پشیمونم! یعنی اگه تو زندگیم! جایی باشه که واقعا پشیمون شده باشم! سر خرید همین اموزش هاس!!

از من مار گزیده به شما نصیحت! گول سرفصل های اموزشی که ملت میدن رو نخورید!!

چون ممکنه سرفصل ها زیاد باشن و به خیال خام ! کامل و جامع باشن!!

ولی دقیقا برعکسه! سرفصل ها زیاد! اموزش های کوتاه و بی کیفیت! با استادی که اصلا توضیح دادن بلد نیس!!

(یعنی من تو این ی موردما از استاد شانس نیاوردم! :/ )

 

از دیروز یادگیری مباحث اصلی رو استارت زدیم!

الان که نرم افزاره نصب شده و بعضی قسمتای اموزشه رو روی پروژه پیش ساخته اعمال کردم

میبینم خیلی باحاله! :دی اصلا جالب انگیزناکه که میبینی با دو خط کد تم ی برنامه کلا از این رو به اون رو میشه!

 

خلاصه اینکه! ما می توانیم! هرچند سنگ سر راهمون زیاد باشه :)

۳ نظر

درهم برهم!

اساسا کوتاه جواب میدم

مگر اینکه احتیاج به توضیح و تفسیر داشته باشه صحبتم

ولی!

 

وقتی کوتاه و سرد جواب میدم

معنیش اینه که دوست عزیز وقت و مکان خوبی رو انتخاب نکردی برا صحبت کردن :/

 

وقتی محترمانه و کوتاه جواب میدم

یعنی فرد محترم اونوری! من خط قرمزهایی دارم که تو داری از روشون پرواز میکنی :/

و عن قریبه که اون روی من بالا بیاد و ناک اوتت کنه!!

 

کاش میشد این چند خط رو به ی بنده خدایی نشون داد یا به هر طریقی که هس حالیش کرد!

ولی نمیشه و منم حوصله ی حرف و حدیث ندارم و تازه شایعات پشت سرم خوابیده !

 

+

بعضی ها! ادم های بسیار جالبی هستن!

موقع گرم بحثی و داری دلیل و منطق و سند میاری!

به هر دلیلی با ی جمله بحث رو قطع میکنن

و بعد از گذشت !چند ساعت! چند روز! چند ماه! یا دیده شده چند سال!

خیلی بی هوا شروع میکنن همون بحث قبلی رو ادامه دادن!

و جالب اینجاس که! وقتی صحبت خودشونو به خودشون میگی!

صرفا جهت اینکه دلخوری پیش نیاد!

همه چی برعکس میشه!

اصلا بحثی درکار نبوده!

و به دلیل جذاب "دوستی" بهتره بحث ادامه پیدا کنه

ولی چون "تو " ناراحتی ! ادامه نمیده!

 

میبینم اون زمانی رو که دیر هم نیست و این ادمها من رو راهی تیمارستان میکنن!!! والا

 

+

 

یعنی اگه جهنم هم مثل اینجا باشه!

میتونم بگم که ما یزدی ها جون سالم درمیبریم!!

چون! درست زمانی که از شدت گرما در حال تبخیر شدنیم!

چایی داغ و نبات می خوریم :/

یه همچین ادمهای جون سختی هستیم ما!!

 

دومین مرکز استان داغ کشور بعد از اهواز! دما بالای 40 درجه!

یه کم دیگه تلاش کنیم اول میشیم :/

 

+

 

۳ نظر

مبارزه ی نفس گیر

سلام!!

توی این دو سه روزی که گذشت کارای عقب مونده ام رو انجام دادم

چندتا کتاب و مبحث هم بود که باید خونده میشد

یکی از اینها کتاب جهاد اکبر امام خمینی (رحمه الله) بود

اول اینکه پیشنهادم اینه اگه خوندین دوبار بخونیدش!

کتاب در رابطه با جهاد اکبر و مبارزه با نفس هس

و چون امام خطاب به طلاب دارن سخنرانی میکنن یه کم نثرش سنگینه!

البته برای من اینجوری بود سنگین نه به این معنی که معنا و مفهومهش درک نشه!

سنگین به این معنا که بعد از خوندن ده صفحه ! صفحه اول یادت میره! :|

اصولا تلاشم اینه که کتابها رو با تفکر بخونم حتی اگه اون کتابه فقط ی رمان مزخرف باشه :/

این کتاب با قسمت تفکرش خیلی طول کشید

یعنی نسبت به تعداد صفحات کمش (حدود50 تا) زمانی که گرفت زیاد بود

 

این روضه ها رو خوندم که بگم

امام در رابطه با ماه شعبان و رمضان خیلی توصیه کردند 

مثلا گفته بودند حتما در ماه شعبان هرروز مناجات شعبانیه خونده بشه

 در مورد رمضان گفته بودن اصلا قانع نباشید و تا جایی که میتونید و میشه از خوان رحمت خدا برا خودتون جمع کنید

(اینا نقل به مضمون هستا!! دقیقش رو یادم نیس)

موقعی فرمایشات امام در مورد رمضان رو میخوندم با خودم فکر کردم من جز دسته ی چندم حساب میشم!؟

امام میفرمایند

یه عده هستن که اصلا براشون اهمیتی نداره که ماه رمضان اومد و رفت! اینا یا اصلا بهره نمیبرن از این ماه یا خیلی کم بهره میبرن!

(یعنی چون حواسشون نیس برا خودشون هیچ توشه ای جمع نمیکنن!)

یه عده ی دیگه هستن که افراد قانعی هستن و یه کم توشه فراهم میکنن و عقب میشنن

یه عده ی دیگه هم هستن که اینا بی خیال این خوان رحمت خدا نمیشن و تا جاییکه در توانشون هس برا خودشون توشه ی اخرت جمع میکنن

 

من ادمی نیستم که تمام مدت قران و کتاب دعا دستم باشه

دعاهای کمی هم بلدم

ولی سعی میکنم همین کم ها رو هم با دقت و تفکر بخونم!(هرچند اکثر اوقات نمیشه)

ماه رمضان هم از لحاظ برنامه عبادی تفاوت خیلی فاحشی با بقیه ی ماه ها برام نداشت

حتی نمیدونم با این جمله هم میتونم سرمو کلاه بذارم یا نه! " یک ساعت تفکر بهتر هفتاد سال عبادته!"

اصلا هم یادم نیس این جمله حدیث هس یا نه! :|

 

فکر میکنم با این اوصاف جز دسته ی اول باشم که نمیفهمن کی به کیه و چی به چی!

 

پ ن

مغزم انقد پره که حد نداره

اصلا حس خوبی ندارم نسبت به خودم :|

۰ نظر

اندر حکایت شبهه های بحث برانگیز!

ی متنی برام فرستاده بود که یکی از واجبات دین رو خیلی ظریف نقض میکرد

خیلی خلاصه گفتم متن ضد دینه و موافق نیستم

گفت هرکس اعتقادی خواهر!

پس دیگه نگو خداوند بخشنده ی مهربان!

خدابخشنده اس!

(پشت بندش هم ی گیف در رابطه با ذهن بسته فرستاد!)

میگم این " هرکس اعتقادی داره" یعنی هرکسی داره انتخاب میکنه از بین واجبات و محرمات دین

تا وقتی انتخابی عمل کنیم نمیتونیم اسم خودمون رو بذاریم مسلمان!

میگi با من به زبون خودم حرف بزن

انتخابی عمل کردن چیه

میگه به جای اینکه فلان فعل واجب رو انجام بدی ولی دروغ هم بگی!

خب دروغ نگو!

بحث میکنیم!

 

و باز هم مثل اکثر اوقات به این نتیجه میرسم که حداقل شاخصه ی بحث مفید اینه که افراد سعی کنن

حرف همدیگه رو بفهمن! نه اینکه فقط حرف خودشون رو بزنن

برام سواله که چرا ما میخوایم فقط ثابت کنیم حرف خودمون درسته؟

چرا قبول نداریم که ماهم ممکنه اشتباه کنیم!؟

چرا به جز تجربه هیچ دلیل و مدرک مستندی نداریم برای حرفامون (اکثر اوقات!)

و...

 

یکی از وبلاگ هایی که میخونم در مورد نماز خیلی قشنگ نوشته بود

نماز میخوند که به ارامش برسه

نماز میخونیم که به ارامش برسیم

بقیه ی واجبات هم همینجوریه به نظرم

مثلا قبلنا که ملت حواسشون بهمدیگه بود( منظور این نیس ک دماغشون تو زندگی همدیگه بوده ها!)

تا ی جایی ی بدی از کسی میدین سریع بهش میگفتن

حالا ی عده با لحن خوب و خوش

ی عده هم که همیشه همه جا هستن با خشک مغز بازی!

از هرکدوم از قدیمیا و سن و سال دارها که بپرسی تو اون دوران فساد کمتر بوده

صرف همین گوشزد کردن ساده

من این گوشزد کردنه رو با توجه به احساس خودم اینجوری تفسیر می کنم

میگم ما ادمها ذاتمون خوبی ها و زیبایی ها رو دوست داره

وقتی ی بدی یا زشتی میبینیم دردمون میاد و اون درده باعث میشه نخوایم اون بدی ادامه پیدا کنه یا تکرار بشه

و همین باعث میشه که تذکر بدیم

 

 

امشب واقعا به حرف اون حاج اقا رسیدم که گفتن تربیت حسینی جواب میده

برنامه کدبانو از شبکه (افق کنم) در مورد یکی از شهدای خان طومان بود

شهید از اون قهوه خونه ای های حرفه ای خالکوبی دار بوده که سال قبل میره کربلا و ی کلام به امام حسین (ع) میگه ادمم کن

و چقدر قشنگ هم امام حسین ادمش میکنه به فاصله ی چندماه خواب میبینه که باید بره سوریه و با بدبختی رفتنش همانا و برنگشتنش هم همانا!

چقدر قشنگ امام حسین(ع) بعضیا رو واس خودش نگه میداره...

فک کن بفرستت بشی مدافع بی بی زینب!

خدایی چقدر لیاقت میخواد...

 

+

برا اولین بار ی جوری داره پیش میره که خیلی پسندونه (به لهجه شیرین یزدی خوانده شود!)

 

بعدانوشت

متوقف شد!!!:|

۰ نظر

تربیت حسینی

دیشب جایی افطاری دعوت بودیم

مراسم داشتن قبل افطار و یکی دوتا از حاج اقاهای مطرح استان هم اومده بودن

موضوع گفتگو خانواده و نقشش در تربیت فرزند بود

صحبتای حاج اقا جالب بود و دغدغه ها رو چندبار برابر کرد..

میگفت درسته که بچه حدود 7-8 ساعت رو تو مدرسه با دوستاش میگذرونه

ولی زمانی که تو خونه اس خیلی بیشتره و مسلما این زمان بیشتر باعث تاثیرگذاری بیشتری هم میشه

میگفت اخیرا خانواده ها باهم میشینن برنامه های طنز تلویزیون رو میبینن

حالا در کنار این برنامه طنز ، ی برنامه ی تربیتی مفید رو هم باهمدیگه ببینن

ی کم دیگه در این مورد صحبت کرد و بعدم دوتا خاطره تعریف کرد

میگفت توی کاشان ی خانواده ای هس که دو تا شهید مفقودالاثر دادن

تو این خانواده پسر خواهرشون میره ی شهر دیگه و کلا فاز مخالف پیدا میکنه

خواهر به برادرش که روحانی هم هس میگه داداش ما دوتا شهید مفقودالاثر داریم

شما روحانی هستی پسر من رفته فلان شهر و از دستم رفته ی کاری بکن

اون برادر میگه بیا پول روهم بذاریم بفرستیمش حج!

فرستادنش حج و برگشت و فقط تا دو هفته اون حال و هوای معنوی رو داشت

بعد دو هفته باز همون اش و همون کاسه!

باز خواهر میره پیش برادرش که دادش این راهت جواب نداد چکار کنیم

میگه ی راه دیگه داریم بیا بفرستیمش کربلا!

پسره رو میفرستن کربلا!

پسره برمیگرده همه ی دوستاشو جمع میکنه و میگه ما هممون دیوونه ایم!

بیابید ببرمتون ی جایی ببنید زندی یعنی چی!

ی هیات راه میندازه و با کل دوستاش میرن کربلا!

بعد اینکه برمیگردن با همه ی اون جمع ی هیئت هفتگی درست میشه و اون جمع خطاکار به واسطه ی امام حسین(ع) همگی هدایت میشن

میگفت همه ی حرکت های درست و حق توی اسلام خانوادگیه مثل قیام امام حسین(ع).

میگفت تو برنامه زندگیتون هفته ای ی ساعت هیئت رو جا بدید!

درسته که همه عاشورا و تاسوعا میرن هیات ولی اون چیزی که طی سال میشه دست اورد رو با دو روز در سال نمیشه به دست اورد

باخودم فکر کردم میدیدم درست میگه حاج اقا

از وقتی هیات رفتنم شد سالی ی بار خیلی افت کردم

دانشگاه قبلی خوبیش به این بود که خوابگاهی بودیم و خوابگاه هم داخل دانشگاه

هربرنامه ای بود راحت بودیم بخصوص برای اینجور مراسمات

این دانشگاه با اینکه به نظرم برنامه هاش بهتره! ولی امکانش نیس که بمونم تو دانشگاه...

 

پ ن 1

هیئت رفن از نظر من فقط گریه کردن تنها نیس ( هرچند همین گریه کردنها دست خیلیا رو گرفته)

هیئتی خوبه که علاوه بر گریه کردن دوتا کلمه از مکتب امام حسین رو بهت یاد بده!

 

پ ن 2

میخوام طرح مطاعاتی شهید مطهری شرکت کنم ولی خیلی مفصل و سخته!!

میترسم وقت نکنم به کارهای خودم برسم و بدقول بشم جلوی گروه!

۰ نظر

ترافیک!

سه روزه گذشته رو درست نخوابیدم!

یعنی همون صبح هم نخوابیدم

تو مغز تحفه ام هم همه جور مساله ای مطرح بوده

اصلا کمیسیونی جلسه ای چیزی بود انگار!

از بس شلوغ پلوغ بود :|

یکی از مسائل کنکور ارشد بود و گرایش های رشتم!

میدونستم گرایش های ارشدمون خیلی هم جالب نیس!

ولی تا این حد درکش نکرده بودم!

یعنیا!ی رشته ای هستم که گرایش های ارشدش یکی از یکی دیگه خرتر!!چرا؟

چون دانشگاه شهرمون گرایش های جالبش رو که نداره

اون گرایشیم که داره در واقع من ازش متنفرم!

یعنی هنوز یادم نرفته سرکلاس معماری با شریفی چه بدبختی هایی که نکشیدم!

 

نخندین خب! حالا درسته هنوز دو سال (حداقل) و دوسال و نیم (حداکثر) مونده تا من برسم به ارشد!

و اصلا وابدا هم معلوم نی تو این دو سال چی بشه!

ولی خب من اگه این حرکت فوق جذاب رو سال اخری نزده بودم الان ترم دوم ارشدمم تموم شده بود...

( به هیچ وجه از کاری ک کردم پشیمون نیستم ولی نمیتونمم منکر زمانی که از دستم رفته بشم...)

 

در راستای نخوابیدن های سه روز گذشته! دیروز که منگ بودم کله ی صبح!

و نتونستیم مباحث تعیین شده رو برسونیم

امروزم که خواب موندم:|

الان منم و فائزه و 270 صفحه ای که باید تا سه شنبه تموم بشه!!

باید دنبال ی رفرنس خوب برا مهندسی نرم هم باشم

شاید به به فائزه بگم از استاد س بپرسه!

شایدم به فاطمه بگم از استاد پ بپرسه !  (من شماره هیچ کدوم از اساتید رو ندارم و نمیخوام که داشته باشم!)

یعنی اگه طبق برنامه پیش بریم! تازه تا اخر تیر میتونیم پیش نیازها رو تکمیل کنیم!!

و تا نیمه مرداد باید نرم افزار اولیه طراحی  تست بشه!

تازه این فقط قسمت فنیشه!

تصور کن اگه ایده ی مسئول محتوا نرسه بهمون احتمال داره تا اخر مرداد هم طول بکشه!

میمونه شهریور یعنی فقط ی ماه وقت برا تکمیل نرم افزار!

همه ی اینها ی طرف! حامی مالی هم باید پیدا کنیم ی طرف!

اینم یکی دیگه از مسائل بود!

 

۰ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان