درد و دل می کردیم
اولین بار بود برای کسی جز فاطمه درد و دل میکردم
از بس که نیس و نیستم و هوا خفه کننده بود برام دل دادم به مهر این دوتا دوست 4 سال کوچکتر...
و چقد احساس غربت کردم
و یادم اومد به درس اول دینی اول دبیرستان زمان ما
که حرف از درد متعالی زده بود
یادم اومد خیلی وقته که دیگه بین ادمای جامعه کسی درد متعالی نداره
دغدغه ها و افکار من از نظرشون احمقانه بود
میگفت من نه هاشمی برام مهمه نه هیچ کسی دیگه
ولی برا اینکه جایی کارم راه بیفته تیپ حزب الهی زدم و چادرو کشیدم تو صورتم
نشستم جلوی اون خانم فوق حزب الهی
یه جمله گفتم اقامون خیلی مظلومه و ادای گریه کردن دراوردم
خانومه باورش شد زد زیر گریه و کار منم راه افتاد
از کی اینجوری شدیم ما؟ از کی انقد دو رو شدیم
چرا انقد به جماعت منافق شبیه شدیم...
درد متعالی هم فدای سرمون و به واقع پیشکش!
ماها خیلی وقته دیگه به دردهای اطرافیانمون هم بی توجهیم
انگار نه انگار دوستمون خواهرمون برادرمون و... درد داره و ما می توانیم مرهم باشیم...
ما نه تنها مرهم نمیشیم که حتی از درد دیگران هم برا بازی های سیاسی و اجتماعیمون سوژه درست می کنیم
* عنوان از سیمین بهبهانی
خودمم میدونم متن و عنوان بی ربطه :دی