امروز دوم مهره و من هیچ حس خاصی ندارم به شروع این فصل تازه!
اصلا بعد خوندن پست حریر به این نتیجه رسیدم که به هیچ کدوم از فصلها حسی ندارم :دی
یعنی مدیونه اونی که فکر کنه من ادم بی احساسیم :دی
مثلا حالا که چی!؟ خب فروردین و تیر و مهر و دی چه فرقی دارن باهمدیگه!
اصلا گذر این ماه ها به غیر از اینکه گذر عمر رو به یاد بیاره دیگه چی رو میخوان بگن...
جدیدا چقدر این گذر عمر دردناک شده...
+
فردا تولد نجمه اس
قرار بود براش کیک تولد درست کنم
ولی دیروز یه ویروسی افتاده به جونش و فعلا مریضه
بچه م انقد ذوق کرده بود که حد نداشت
قرار بود فردا عصر جمع بشیم تو پارک بانوان برا تولدش
بعضی از بچه ها نمیتونن بیان
منم این جور مواقع واقعا از خلوتی متنفرم
میخوام بهش بگم بذاریم برا یک شنبه
تو دانشگاه ساعت نماز و ناهار یه تولد کوچیک میگیریم که همه ی بچه ها هم باشن
فک کنم مزه ش هم بیشتر باشه حداقل دو سه نفر نیستیم! :/
+
یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم...
جدیدا همه علت تمام مصائب و مشکلات منو چشم زخم اعلام می کنن
ولی اخه مگه میشه؟ اصلا گیریم که همچین چیزی واقعیت باشه
ولی مگه میشه چشم زخم یکی به قدرت خدا و تلاش یه نفر دیگه بچربه!
درکش نمی کنم اصلا...
یه جوری همه از چشم زخم و جادو جنبل حرف میزنن که انگار داری داستان هری پاتر رو میخونی و دنیا هم مدرسه هری پاتره...
+
یه جمعه ی دیگه هم گذشت و نیومدی
اماده نیستیم که نیومدی...
منتظر نیستیم انگار...