حدود دو ساعت دیگه بابا میره...
از سر شب سیل تلفن های خداحافظی و التماس دعاها داره خفم میکنه...
امشب هروبلاگی رو خوندم
نویسنده اش عزم سفر کرده بود...
نه گریه می کنم
نه غصه میخورم
نه گله می کنم
فدای سرم که این رگ مسخره خیال پاره شدن داره...
یک خار ، بین این همه گُل داد میزند
یک بار هم مرا بطلب ، بد پسند باش
رضا قاسمی