همه اش همین بود...

حاج اقا داشت سخنرانی میکرد

از اون حاج اقاهای اهل دل بود و جوان...

بین همه ی حرفاش یه جمله اش خیلی توجهم رو جلب کرد.

(نقل به مضمون) حاجی میگفت:

" این خودکاری که دست منه! مال منه ! میتونم هرکاری دلم خواست باهاش بکنم! کسی هم نمیتونه بهم عیب و ایراد بگیره چون این خودکار ملک منه!ولی این خودکار رو من خلقش نکردم!

ماها رو خدا افریده و خلقت خداییم!در نتیجه جز ملک خدا هم محسوب میشیم و خدا میتونه هرکاری که میخواد با ما بکنه!

موقع افرینش حضرت آدم و فرمان سجده به آدم

شیطان گفت خدا تو منو از اتش افریدی! ادم رو از خاک! و اتش از خاک برتره...

شیطان در برابر خدا و افرینش ادم با عقلش با خدا حرف زد .

"

 

میگه شیطان در برابر فرمان خدا با عقلش جواب داد!

گرفتی چی میخوام بگم؟

میخوام بگم ماها هم خیلی جاها فرمان خدا رو که خالق و صاحبمونه رو گذاشتیم زمین! و با عقل خودمون عمل کردیم!

اونم چه عقلی؟ عقلی که ناقصه! عقلی که به همه ی امور احاطه نداره!

تازه بعدشم که گند کار در میاد شاکی میشیم که چرا اینطور شد!و شروع میکنیم به نق زدن و غر زدن سر خدا!

دیگه نمیگیم خدا که بهمون راه و چاه رو نشون داده بود!ما حرفشو گوش نکردیم!

 

بشینیم فکر کنیم ببینیم کجاها حکم خدا رو گذاشتیم زمین و عقل خودمون رو دست بالا گرفتیم...

 

+

 

آرامشی که اینجا داشتم رو!خودم از خودم گرفتم... یکی نبود بگه دختره خیره سر! تو که دفعه قبلی هم برا همین حذف کردی وبلاگت رو!باز براچی همون اشتباه رو تکرار کردی...

 

+

عمیقا از دست خودم ناراحتم...ناراحتم که برای این جماعت خودِخودم نبودم و حالا اینا تصور میکنن میتونن هرچی خواستن بگن و حکم بدن و منم بی چون و چرا اوامرشونو اجرا کنم...

عزیزم اونی که براش چشم و ابرو میای و حرفتو گوش میده من نیستم...

زیر بار حرف زور از تو بزرگترش نرفتم!تو که کوچیکتری!!

 

+

 

گفت:

جوونی ما به فدات حسین جان

کی می رسیم به کربلات حسین جان

 

چکید

هیچ وقت...

 

+

"هرچه دارم میدهم ای آفتاب
روی قبر مجتبی کمتر بتاب..."

 

"رفتی نگفتی دخترت تنها چه خواهد کرد
این درد پهلو، با دل زهرا چه خواهد کرد

رفتی نگفتی اهل بیتت بی کس و کارند
بعد از تو دنیا با علی اینجا چه خواهد کرد"

 

۶ نظر

عصبانی نوشت

از ادم هایی که مسئولیتی رو قبول میکنن

یا درست انجامش نمیدن!

یا اشتباه انجام میدن!

یا ناقص انجام میدن!

عمیقا متنفرم :|

وقتی کاری رو نمیتونی انجام بدی! بگو نمیتونم!

باور کن کسی نمیکشتت!

۹ نظر

آن که خواب خوشم از دیده ربودست، تویی...

اقا!!! اقا!!!

45 دقیقه توفیق اجباری  فیلم دیدم!همش سبد گل بود!

دقیقا به کجا چنین شتابان:|

نه خداوکیلی کدوم ادم عاقلی همچین کاری میکنه :|

اصلا مگه همین مردانی توی کره زمین وجود داره؟؟؟؟

حتی توی فیلمش هم نیس در این حد!!! :|

 

بگذریم!! هرچی بگم نشان دهنده ی میزان تعجب و تاسفم نیست:|

 

+

 

شنبه کلاس اخریم تشکیل نشد!

قرار بود اگه کلاسم تشکیل نشد برم پیش استاد الف در مورد کلاس حل تمرین صحبت کنیم

رفتم نبود دفترش منم همراه بچه ها رفتم خوابگاه و بهش پیام دادم که کلاسم تشکیل نشده هروقت امر کنید خدمت میرسم (:|)

نیم ساعت بعدش زنگ زد و رفتم دفترش.

یعنی!جا داره بگم! جاتون خالی!

مجلس روضه ای بود برا خودش

نمرات میانترم سه تا کلاس یکی از یکی قشنگ تر! ( به قول مهدیه همشون تکاور بودن :دی )

سوال هاشونم سخت نبوده ولی اسونم نبوده

خلاصه اینکه کلی استاد برام شرح مصیبت دادن!

تا اینکه استاد دیگری که هم اتاقی این استاده وارد شدن!

ملتفت شدم که ایشونم همین درس رو برای یکی از اون سه تا کلاس ارائه میدن!

استاد شماره دو (که ایشونم فامیلش با الف شروع میشه ) میگفت!

به خدا من دیگه اسون تر از این نمیتونم درس بدم!اصلا ما چیز سختی بهشون نگفتیم که!!

یاIQ من خیلی بالاس یا اینا مشکل دارن!!

(میزان اعتماد به نفس این استاد ستودنیست ;) )

هیچی دیگه نزدیک بود از سرویس جا بمونم به خاطر این مجلس روضه که دوتا روحانی داشت و یه شنونده! :))

استاد میگه اگه سرویس رفته بود زنگ بزن بهم!!

گفتم عموم اینجاس میاد دنبالم! میگه نه حتما خبر بده!باشه ای گفتم و رفتم!

تو دلم گفتم من عمرا با شما دو تا تا یزد بیام:| والا!

نیم ساعت ، چهل و پنج دقیقه یه سر حرف زدین فقط خب!!

تازه کاش یه چیز جدیدی بود!درس نخوندن جماعت دانشجو خو چیز تازه ای نیس!!

ملت نمیان دانشگاه درس بخونن که!

میان 4 سال وقت بگذرونن! و برن !تهشم بگن ما مهندسیم!

تو این چهارسالم! مهندسی پزشکیا واسه صنایعی ها قیافه بگیرن!

صنایعی ها واسه ای تی ها!

ای تی ها واسه نرم افزارها!

یعنی به واقع خاک بر سر این جو مثلا علمی :|

شماها هم بیخود دارین انقد خودتونو میچزونین !درس نمیخونن! تاپ تاپ بندازیدشون! تا دهنشون یه دور توسط شهرداری اسفالت بشه!

که درس عبرت بشه براشون! والا!

مگه دانشگاه قبلی نبود! ملت د امتحانا که میشد روانی میشدن! شب و روز دیگه معنی نداشت که کلا خوابگاه بیدار باش بود!

از اونورم هیچ استادی ککش نمیگزید که دانشجوش افتاده !یا مثلا از 50 نفر کلاسش !30 نفر افتادن!

اصلا اگه استادی تعداد افتاده های کلاسش بیشتر بود!ترم بعد تعداد واحد بیشتر و سخت تری بهش میدادن :|

این بندگان خدا جوونیشونو که فقط درس خوندن! الانم که دیگه ته مونده های جوونیشونه باید حرص درس نخوندن یه مشت بچه سوسول بی غم رو بخورن :|

ادمی که خودش دلش به حال خودش نمیسوزه! برا چی باید بقیه دلشون به حالشون بسوزه!؟

 

+

 

از سه تا کلاس! کلاس اخر رو دیروز رفتم که استاد معرفیم کنن!(اسمشو میذارم کلاس3)

این کلاس اشتثنائی ترین کلاسه!

ماکسیمم نمره برا ایناس! مینیمم نمره هم برا ایناس!

میانگین نمراتشونم البته نسبت ب دوتا کلاس دیگه پایین تره!

خلاصه!

تو راه که داشتیم با استاد میرفتیم! بنده خدا با چنان خجالتی میگه اینا خیلی چموشن که انگار تقصیر اونه!!

(همشون پسرن این کلاس پس طبیعیه یه کم :| )

وارد کلاس شدیم انگار جنگله!

هرکی یه وریه! سر و صدا ! دگر اوضاعی!

استاد معرفیم کردن بعد سر روز و ساعت کلاس داشتن با بچه ها هماهنگ میکردن!

میخواستن برا یه روزی دیگه بندازه که گفتم من کلا همین ساعتها رو خالی دارم و دانشگام!بقیه ش پره!

مخاطبم استاد و خب طبیعتا صدای من بین صدا(شما بخونید عربده مثلا)ی اینا پیدا نبود!

پسره میگه استاد این که اصلا صداش درنمیاد چجوری میخواد درس بده :|

هیچی دیگه! ملتفتین که همون لحظه براش نقشه ها کشیدم دیدنی!!

اینا نمیدونن من یه زمانی لقبم ارتشی بوده  :| هنوزم اگه اراده کنم همونم!

 

+

 

اولین جلسه کلاس 2 دیروز بود! نسبتا خوب بود!

هرچند ساعت کلاس 3-5 بود و همه خسته بودیم! ولی راضی بودم!

بچه های خوبیم بودن! برعکس کلاس3!!!

خب اینجاس که تفاوت دختر و پسر نمود پیدا میکنه!

تا ساعت 4:30 بی وقفه سوال حل کردم و این طفلکیها فقط 5 دقیقه اخر دادشون بلند شد که اونم طبیعی بود :دی

حالا اگه بچه های کلاس خودمون بودن! از ساعت 3:30 نق نق کردنشون بلند میشد :|

کلی هم در وصف اینکه اگه درس نخونین ته این 4 سال هیچی نمیشین و هرجا واسه کار برین تو سه سوت میفهمن بی سوادین! روضه خوندم :| البته خودشون خواستن والا من سرم به کار خودم بود!! جدی میگما!

بعد کلاس تو سرویس مسیر یزد خواب بودم! استاد دو بار زنگ زده بود که ببینه اصلا کلاسه تشکیل شده یا نه!

خونه که رسیدم دیدم تماس ها رو!زنگ زدم جواب ندادن!چند دقیقه بعدش خودشون زنگ زدن!

یه کم در مورد کلاس و بازخورد بچه ها حرف زدم و بعد باز روضه ها شروع شد!:|

انقدی که این استاد واسه کلاس 3 استرس داره!من ندارم :دی

دیگه دلم میخواست بگم استاد بیا و یه لطفی کن و خداحافظی کن! :| من از حرف زدن پشت تلفن بیزارم! بیزار!!

 

+

 

خیلی کار دارم!خیلی!

هم درس باید بخونم!هم تحویل پروژه دارم!هم کلی تمرین رو دستم باد کرده!

هم اینکه به شدت مضطربم! دعا کنید برام!منتظر یه خبرم! دعا کنید که اگه خیره و صلاحه اون اتفاقی که من میخوام بیفته!

اگه اون اتفاقه بیفته کلکسیون اتفاق های خوب این دو سه هفته ام تکمیل میشه

یه قول یه بنده خدایی! اون وقت میتونم تو چشم یه فلانی نگاه کنم و بگم! من اینم! نه اونی که تو تصور میکنی!

اینم به عنوان ختم پست بگم و برم!

استاد در راستای صحبت هاشون یه چیزی گفتن که بابتش هم کلی خجالت کشیدم هم حرص خوردم هم ناراحت شدم!

گفتن تو یزد هیچکس به خانم ها بها نمیده!انقد دختراشونو بد بار میارن که دختر بیچاره بزرگ که میشه یه ذره اعتماد به نفس نداره و یه مثالی هم از دانشجوهای مهندسی پزشکی زدن! و گفتن این دختر یزدیه و اینجوری !فلانی هم که همکلاسی شماس و فلانجایی  اونجوریه!

گفتم متاسفانه این پسر پرستی جز فرهنگ مردم این شهره...(تو دلمم گفتم خبر نداری بعضی از اساتید مثلا دکتر و درس خونده هم همینجورین... خانه از پای بست ویرانست...)

 

بالاخره تموم شد :دی

 

*عنوان از رهی معیری

 

 

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند
یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسان ها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای یک روز ...

رسول یونان

 

۸ نظر

خودمو که نطلبیدی اقا ولی حداقل پرچم حرمت رو دیدم...

بابا از سفر برگشتن دو شب پیش

از بس چهارشنبه ای کار کرده بودم خدایی دیگه جون نداشتم بیام اینو بنویسم!!

از 8 صبح تا 4:30 بعدازظهر یه کله و بی وقفه!!

4:30 دو تا قاشق ناهار خوردم و جمعکردیم رفتیم خونه دایی عباس!

اش پشت پا پخته بود زندایی براش.!

دایی عباس و محمد هم رفتن کربلا اگه اشتباه نکنم!شنبه یا یه شنبه!

بابا هم حدود 9-10 شب بود که اومد.

سه تاشون سرماخورده و داغون. دایی علی پادرد!

تنها چیزی هم که بابا تو این دو روز گفته اینه: خیلی شلوغ بود :|

نمیدونم خدایی چه توقعی داشته به جز شلوغی!

امروز صبح هم همینکه از خواب بیدار شدن یه جمله گفتن که ماها به افق پیوستیم!

میگن که :فکر می کردم از کربلا برگردم شماها فلان عادتتون رو ترک کرده باشید:|

کار خدا رو میبینید!برعکسه! یکی دیگه رفته کربلا قاعده اش اینه که تغییر کرده باشه

بعد ایشون از ما که تو خونه بودیم توقع تغییر دارن:|

اینم یه مدلشه دیگه!

 

+

دیروز فرهنگسرا مراسم بود برا سالروز شهادت شهید زین الدین.

پرچم امام حسین رو هم اورده بودن.خیلی ناگهانی تصمیم به رفتن گرفتیم...

هنوزم نمیدونم چه برداشتی باید داشته باشم...

 

تصویر پرچم حرم امام حسین(ع)


رزق مجلس یادبود شهید زین الدین...

 

در زمان غیبت امام زمان عجل الله چشم و گوشتان به ولی فقیه باشید تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود

سردار سرلشکر شهید مهدی زین الدین

۶ نظر

این قسمت:خنک بازی

از این به بعد احتمالا یه قسمت فان هم داشته باشیم اینجا برا دو مورد

اول اینکه این ترم آز منطقی دارم و در همین حد بدونید که اخر ترم احتمالا بگید روحش شاد!!

و دوم هم اینکه استاد الف منو گذاشته برا حل تمرین ترم بوقی های کامپیوتر و مهندسی پزشکی :|

 

آزمنطقی جلسه ای که برا تشکیل گروه بود رو نبودم! و به این صورت افتادم با غریبه ها!

هرچند اگه میبودم هم توفیری نداشت چون به غیر 3-4 نفر بقیه ی گروهمون این درس رو نگرفتن

توی این گروه درجه یک و دسته اول! یکیش منم که کلا با سخت افزار مشکل دارم!

یکیش یه بنده ی خدای ترم اخری صنایعه که این درس رو اختیاری برداشته!

یکیش هم یکی از ترم بالایی ها !

و از اول ترم تا حالا برام سواله که کدوم ادم هوشیاری به این بنده خدای صنایعی گفته این درس رو بردار! اخه درسی که 6 واحد پیشنیاز داره و تخصیی رشته محسوب میشه رو مگه میشه همینجوری برداشت:|

جلسه قبل مدار مقایسه کننده میبستیم! بنده خدا با قیافه ای همچون علامت سوال به من و اون یکی زل زده! میگه این صفر و یک ها رو از کجا میارید!!!!!؟

دلم میخواست بگم این رو تو جیب جلویی کوله پشتیم قایم کردم همینکه تو روت رو برمیگردونی برمیدارم :دی

ولی خب چون دختر خوبی ام نشستم کامل مقایسه کننده رو توضیح دادن و اینکه این صفر و یک ها رو از کجا میاریم!

میگه اینا چیه شما میخونید!!!:|

میگم این اسمش منطقیه ولی بی منطق ترین درس ممکنه :|

میخنده!

حالا مدار رو بستیم  برا یه قسمتش هرکار میکنیم جواب نمیده!استاد اومده مدارمونو کنترل میکنه میبینه یه ال ای دی مقاومت رو پایه هاشونو جابجا گذاشتم! و تازه من تو فاز جمع کننده بود منتظر بودم که دو تا ال ای دی روشن بشه!! استاد میگه این مقایسه کننده اس جواب همه با هم and میشه!!

هیچی دیگه نابود شدم رفت! میگه استاد ازش نمره کم کنین! به منم اشتباه یاد داده!!

بله اینجوریاس!

 

و اماحل تمرین!

امروز رفتم سرکلاسهاشون که استاد معرفیم کنه! انقدی که این استاد ازم تعریف کرد ها! مادرم تو کل این 23 سال ازم تعریف نکرده:|

خب واضحه هس که از ظهر تا الان ملت منو دست انداختن و دارن سربسرم میذارن :دی

و اینم نمونه های از این خنک بازی ها

 

۵ نظر

روزمره...

توی پنج دقیقه یه نفس! تاریخ جهان رو از رنسانس تا حال و تاریخ ایران رو از رضا شاه شرح داده! اقتصاد و سیاست خارجه و نقش در زن اجتماع رو هم!!

در نهایت هم یه جمله ی فوق سنگین گفت که جا داره دو روز تعطیلی عمومی به خاطرش اعلام کنن!!

" اگه ادم کشتن گناه نبود ها! میشدم هیتلر خدا بیامرز!!!!!!!!!!!!! همه شونو از دم میترکوندم " :|

اینا همه در جواب سوال" چه رشته ای میخوای بخونی" بود!!

و طبق معمول از سری گفته های گهربار بار مهدیه اس! :دی

 

جمعه نزدیک ظهر خاله اومده خونمون

از موقعی امده تا موقعی رفته!

با مهدیه ! راست رفتن چپ رفتن!

گفتن این چقدر خرخونه :| (این یعنی من)

بابا من بدبخت این هفته میانترم دارم خب :|

رسما سمت وزیر اموزش پرورش خونه رو بهم اعطا کردن :دی

ریحانه وزیر کشور! محدثه وزیر امور خارجه! :دی

 

+

امروز تولد ریحانه بود! 28 مهر هم تولد فاطمه!

برا جفتشون باهم دیروز کیک درست کردم :)

عکسش هم ادمه میذارم.

 

+

یه سری چیزا واسم غریبه

مثلا اینکه یکی ناراحتم کنه بعد شب پیام بده که ببخشید!

والا من به این چیزا عادت ندارم :دی کلا هم زود یادم میره به خصوص اینجور ناراحتی ها رو که اصلا حساب نمیکنم!!

یا این 18-19 ساله ها خیلی پاستوریزه ان یا مدل من با اینا فرق داره :دی

 

+

نگرانم! خیلی نگرانم! خیلی بیشتر از خیلی نگرانم!

نه برای خودم...برای ریحانه ...برای محدثه...

کاش انقدر زود بزرگ نمیشدیم...

۵ نظر

نخونید...

نخونید...

۵ نظر

کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد!

میگه اصلا شده تا حالا احساس خوشحالی و خوشبختی کنی؟

بی فکر میگم اره!اون روزی که برا همیشه از اون دانشکده نفرین شده اومدم بیرون خوشبخت ترین ادم بودم!

با اینکه همه ناراحت بودن!با اینکه 3 سال از زندگی عقب افتادم!با اینکه تاثیرمنفی شدیدی روی زندگی الانم داشته!

ولی من راضی بودم و هستم!

 

میگه انقد سخت نگیر انقد همه چیو جدی نگیر بذار هرکی هرچی میخواد بگه هرجوری میخواد بشه!تو بی خیال باش اروم باش

میگم یه عمره اینجوریم ...یه عمره بیخ گلوی خودمو فشار دادم...سخته یه دفعه بی خیال بشم...

 

میگه دلم میخواد همیشه بخندی خوشحال باشی...

لبخند میزنم...حرفی ندارم برا گفتن

 

+

جدیدا درک متفاوتی از محبت کردن و محبت دیدن پیدا کردم

از ادم هایی که توقع ندارم محبت میبینم

به ادم هایی که توقع ندارن محبت می کنم

بذار یه اعتراف تلخ بکنم

من هیچ وقت محبت کردن رو یاد نگرفتم

همه ی محبت کردن تو نظر من همینه ک هرجا طرف لنگ بود به دادش برسی...

درصورتی که خیلی متفاوت تره...خیلی...

 

+

 

رفتم برا مصاحبه

رزومه رو گفتم اسم دانشگاه قبلی رو هم گفتم

میگه نرم بودی یا علوم؟

میگم علوم

میگه مسابقه با سرپرستی دکتر ح رفتی؟

میگم مسابقه رو خودجوش رفتیم دکتر ح اصلا ورودی ما رو ادم حساب نمیکرد.خودمون خوندیم خودمون تمرین کردیم خودمون مجوز و نامه گرفتیم!

تعجب میکنه!فارغ التحصیل همون دانشگاه بود...

 

هیچ کسی توی اون دانشکده برای ورودی ما منفورتر از دکتر ح نبود... چنان روز اول ما رو تخریب کرد که هنوزم که هنوزه یادم نرفته...

 

 

**

من از اینجا خواهم رفت...
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه.

کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد!

 

رسول یونان

 

۲ نظر

یک بار هم مرا بطلب ، بد پسند باش

حدود دو ساعت دیگه بابا میره...

از سر شب سیل تلفن های خداحافظی و التماس دعاها داره خفم میکنه...

 

امشب هروبلاگی رو خوندم

نویسنده اش عزم سفر کرده بود...

 

نه گریه می کنم

نه غصه میخورم

نه گله می کنم

فدای سرم که این رگ مسخره خیال پاره شدن داره...

 

 

یک خار ، بین این همه گُل داد میزند

یک بار هم مرا بطلب ، بد پسند باش

رضا قاسمی

 

۴ نظر

از مستند تا کنفرانس!!!

دیروز صبح شبکه افق مستند در حصار رو نشون میداد

یهو بین این جمعیتی که توی مستند بودن حس کردم چهره ی یکی از این بچه ها خیلی اشناس!

محدثه گفت عههه این همون بچه هه اس که واسه مدافعان حرم مداحی کرده!

یادم اومد اسمش هادی فاعور هست از منطفه فوعه. مداحیش رو از کانال تلگرامی اقای شهبازی* دانلود کرده بود!

بعد از چند ثانیه مستند دیگه حول محور این نوجون میچرخید و قضایا از زبون اون تعریف میشد و یکی دوتا از علمای سوریه و دفتر مقام معظم رهبری.

اینا رو گفتم که چی بشه؟

میخوام بگم! یک صدم شعوری که اون بچه توی دشمن شناسی داره رو بعضی از رجال این مملکت ندارن  :|

بعضی وقتا باورم نمیشه اینا همونایی باشن که زمان جنگ هم بودن! و حتی بالاتر اینکه باورم نمیشه که اینا توی جنگ هم شرکت کرده باشن...

گاهی با خودم میگم کاش هنوزم دیالمه و رجایی و باهنر و چمران بودن...

 

+

 

دو روز پیش تو دانشگاه یه چیزی تو مایه های کرسی ازاد اندیشی برگزار شد در مورد این دولت .

فکر میکردم بعد از این همه افتضاح دیگه چشمای ملت باز شده باشه ولی دریغ...

 

+

 

سرکلاس تاریخ اسلام!کنفرانس بچه ها در مورد "زن در زمان جاهلیت" "زن پیش از اسلام" و "زن پس از اسلام" بود

وقتی حدیث پیامبر رو در مورد شخص کریم خوند

"«ما اَکْرَمَ النِّساءَ اِلاّ الْکَریمُ وَ لا اَهانَهُنَّ اِلاّ اللّئیمُ.»

«تکریم نمی کند زنان را مگر فرد کریم و اهانت روا نمی دارد به آنان مگر فرد فرومایه و پست»."

یکی از پسرا که مشخص بود خونش به جوش اومده! رو به استاد گفت "استاد چون پیغمبر پسر نداشته !دختر اینقدر تحفه اش بوده!!!"

اگه بگم دود از گوشام بیرون زد!دروغ نگفتم!

پیغمبرت رو نمیشناسی هیچ! حداقل دیگه اراجیف نبند بهش!!!

شعور داشته باش! به جایی برنمیخوره!

و جا داره بگم خاک بر سرجامعه ای که تا این حد پسرپرسته! و خاک بر سر ما زنها که همچین پسرانی تربیت میکنیم! دریغ از ذره ای شعور و ادب و شخصیت!

هرچی میگذره بیشتر از قبل از مردهای این شهر ناامید میشم...خدا خودت رحم کن...

 

+

مداحی هادی فاعور رو دانلود کنید ببینید خیلی قشنگه...از اینجا میشه دانلود کرد

 

 

* نمیدونم کانال واسه اقای شهبازی هس یا نه!ولی خب ایشون معرفی کرده بودن!

اقای صادق شهبازی از برادران عدالت خواه هستند!

یکی نی بگه به ما چه که طرف کیه!!!

 

پ ن

شبکه افق تنها شبکه ایه که اگه دو ساعت هم بشینم پاش!حرص نمیخورم که بیخودی وقتم تلف شده!

۳ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان