عدالت!؟قضاوت؟

سرویس دانشگاه هنوز از پیچ پارکینگ خارج نشده!

دنده عقب گرفت و ایستاد.

راننده اومد عقب جای اقایون رو تغییر داد و به حساب جا باز کرد.

بعد چند دقیقه دیدیم چند نفر اومدن و سوار شدن!

کاشف به عمل اومد استاد نگهشون داشته و اینا هم زنگ زدن به راننده که وایسا ما داریم میایم!

 

سرویس از در دانشگاه بالاخره خارج شد.

بعد از طی مسافتی با رسیدن به اولین دوربرگردون! دور زد و برگشت

دم در پارکینگ! یه نفر دیگه رو سوار کرد!

 

دیر شده بود و به سرویسی که مستقیم سر کوچه میاوردم نمی رسیدم

اساسی اعصام بهم ریخته بود و با خودم میگفتم این کارش !کار خیر بود یا حق الناس؟

شاید یکی کلاس داشته باشه و با این عقب و جلو شدن ها دیر برسه

شاید یکی باید بره سرکار و به خاطر این حرکت راننده تاخیر بخوره

شاید و...!

 

رسیدیم یزد

گفت کیا میرن فلان میدان

چند نفر بودیم و بعد از رایزنی ها قرار شد ما رو ببره.

رسیدیم به جایی که میخواستم پیاده شم

با خودم گفتم باز خدا خیرش بده تا همین جا هم ما رو اورد

 

با این حال سه تا ایستگاه رو پیاده اومدم تا خونه.

 

 

 

عدالت؟

قضاوت!؟

چرا انقد راحت قضاوت کردم؟

کاری که کرد عدالت بود؟

 

پ ن

این رسانه ها خبر دارند که من جا مانده ام


هی عذابم میدهند گنبد نشانم میدهند...

 

 

 

 

۳ نظر

ز ن د گ ی !

زندگی رو درک نمیکنم!

بازی هاش رو!

پرتگاه هاش رو!

حتی صعودهای ناگهانی رو!

هرچی بیشتر جلو میرم بیشتر میفهمم نیستم اونی که فکر میکنم هستم!

و حتی اونی که بقیه بهم میگن هستی!

اصلا انگار یه جاهایی رو ول دادم که جای ول دادن نبوده!

یه جاهایی رو سخت و سفت گرفتم که میشده با ملایمت گرفتش!

نه من اطرافیانمو درک میکنم

نه اطرافیانم منو

از این قسمت های زندگی خیلی میترسم

ترسی که شاید دلیلیش ضعف نباشه!

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب...

۲ نظر

دل خوشی های کوچک

تا پارسال دغدغه ی مسابقه ای سی ام رو داشتیم

امسال یه مسابقه ی دیگه

و چقدر سطح این مسابقات متفاوته

 و نقطه مشترک هردوشون شریفه :|

شوق خاصی دارم!

ان شاالله به امید خدا میریم که داشته باشیم یه خودکشون دیگه رو :دیییی

 

*هنوز خیلی تکلیفمون معلوم نیس

ان شاالله تا هفته ی دیگه معلوم میشه

 

+

 

دل خوشی یعنی میدونه تو خونه ی 7 نفری مون فقط تو سیب سرخ دوست داری

فقط به خاطر تو یه عالم سیب سرخ میخره

با اینکه میدونه خیلی هم میوه نمیخوری این روزها

با اینکه خیلی چیزها اتفاق افتاده...

چقدر ما ادمها بعضی وقتها از همدیگه غافل میشیم!

۴ نظر

راهنمای دیوانه!!

دوست عزیز!

برای درد دل های عشقیت! و شکست عشقی خوردگیت یکی دیگه رو انتخاب کن!لطفا!

چون شخص شنونده! نه اعتقادی به این گونه عشق ها داره و نه راه حلی برای مشکلت!

نهایت کمکش اینه:

وقتی میگی دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار له بشه!

بگه خب اون دیوار بتونی در حال ساخت دانشکده بهترین گزینه اس! قول میدم بقایای مغزت رو با قاشق چای خوری از روی دیوار جدا کنم! :|

 

درک کردن همکلاسیام سخته برام :| تفاوت سنی و تفاوت بینشی که داریم زیاده

من هم سن اونها هم که بودم هیچ وقت نزاشتم دلم برام تصمیم بگیره!

دل بیچاره م هروقت خواست به یکی دل ببنده با پشت دست کوبیدم تو دهنش :|

 

+

میگه تو با اینکه ازم بزرگتری و میتونی کمکم کنی ولی هیچ حرفی نمیزنی!راهنماییهات هم شده خنک بازی!

خب عزیزم من اصلا درک درستی ندارم از این چیزی که تو اسمش رو میذاری دوست داشتن و عشق ندارم!

چطوری راهنماییت کنم اخه!

 

نمیفهمم چرا ملت درد و دل های عشقیشون رو میارن برا من :|

از قدیم الایام همین وضع بوده :/

۶ نظر

اصلا دلم میخواد نق بزنم :|

به احتمال زیاد بابا برای اربعین میره کربلا!

با عمو احمد و دایی علی!

خب منم میخوام برم!

یعنی چی اصلا هی تنها تنها میره :/

حالا میگیم قبول مامان پا درده پیاده روی نمیتونه بکنه!

من و ریحانه خو سالمیم!

 

قشنگ معلومه الان دارم نق میزنم!

احساس میکنم شدم شبیه این دختر بچه های 5 ساله که هی دست مامانشونو میکشن و پا زمین میزنن و میگن براشون عروسک بخره!

منم میخوام برم خب...

میدونم اخرش تنهایی میره...

 

+

 

این حصار کشیدن و تو پیله رفتنه اقتضای بیست و سه چهارسالگیه یا من اینطوری فکر می کنم...؟

۵ نظر

دل خوشی های کوچک

قبلا گفته بودم بعد مدتها قلموو دستم گرفتم!

مامان یه تابلوی نقاشی رو پارچه مخمل رو باید کار میکردن

از اونجایی که سری قبلی رنگامیزی ( :دی) من پسند معلمشون (:دی) بود

این دفعه هم افتاد گردنم!

و چون خودم خیلی ذوق کردم! و این حجم از ذوق کردن از من بعیده! و هر سه هزار سال یه بار رخ میده!

دوست داشتم عکسشو بذارم اینجا و قاطی خاطرات اینجا هم باشه!

و صد البته که شما هم به غیر غر زدن :دی و ناله کردن یه روی دیگه هم از من دیده باشید !

عکس رو میذارم ادامه مطلب! یه چندتا از برگها هم بد افتاده به علت نور فلاش دوربین :|

با اینکه اونی که من میخواستم نشد! ولی دوستش دارم :)

 

لبخند :)

۵ نظر

حرفی نیست...

سلام

دو بار نوشتم و پاک کردم و فلسفه چیدم و کلمه ردیف کردم و جمله ساختم و تاسف خوردم

اما بی خیال همه ی اینها

یه جور ناجوری حال دلم خرابه....

امان از نبایدها و نبودنها و نشدن ها و نطلبیدنها...

 

مثل آن مرداب غمگینی
که نیلوفر نداشت

حال من بد بود. اما
هیچ کس باور نداشت

خوب می دانم
که تنهایی مرا دق می دهد

عشق هم در چنته اش
چیزی از این بهتر نداشت...

قیصر امین پور

۴ نظر

عنوان نداریم!!

میدونی چیه؟

یه روزایی زندگی یه جوری پیش میره

که فقط حالیت کنه هنوزم که هنوزه اونی نیستی که باید باشی!

 

+

بچه ها لطف کردن و تو گروه "خوش اخلاق باشیم*" ادد کردن منو

قرار گذاشتیم از اول محرم یه چله خوش اخلاقی بگیریم

یه جدول چهل خونه هم کشیدیم و تاریخ گذاری(!) کردیم

قرار بر اینه روزایی که خوش اخلاق بودیم رو با علامت + بزرگ پر کنیم و روزایی که بداخلاقی کردیم رو با × کوچیک!

تصورم این بود که تعداد کمی از خونه ها با × پر میشه

ولی از همون روز اول تا 5 روز بعدش هر روز یه لحظه ای بوده که بداخلاق بشم

با خودم فکر می کردم که خب من که صدسال یه بار حرف میزنم تو خونه

حرف زدنمم که با نزدنم یکیه! پس بداخلاقی ندارم!

تو دانشگاه هم که کلا مدلم مدل بدخلقی کردن نیس!

ولی میبینم اونقدرها هم که تصور می کردم خوش اخلاق نبودم

اما!اما! خوبه این چله ! ادم رو حواس جمع میکنه

اگه عمری باشه میخوام همینطوری بقیه مراحل خودسازی رو پیش برم

 

+

این روزا یه جمله تو مغزم زیاد چرخ میخوره

" من مرد روزهای سخت زندگی ام"

واقعا هم بودم یا حداقل تلاش کردم که باشم...

 

+

 

قبل ترها کسانی را که میگفتند «توفیق» انجام فلان کار را نداشتیم یا مثلا «توفیق» شرکت در فلانه مجلس را نداشتیم، درک نمیکردم

با خودم میگفتم مگه روضه رفتن و سخنرانی رفتن هم توفیق میخواد!خو پاشو برو مجلس روضه دیگه این چه بهانه ایه میاری!اگه نمیخوای بری هم بگو نمیخوام برم!نگو توفیق نداشتم!!

فکر میکردم که اگر مسجد نمیرم یا روضه نمیرم یا فلان کار رو انجام نمیدم دلیلش «نخواستن» خودمه نه «توفیق» نداشتن!

یعدترش به این نتیجه رسیدم که نه! انقدرها هم همچی دست خودمون نیست و واقعا بعضی چیزا فقط با همون «توفیق» داشتنه به دست میاد!

الان به این نتیجه رسیدم که اگه تنبلی و بهانه گیری رو کنار بذاریم! واقعا برا بعضی چیزا «توفیق» ندارم...

 

+

 

خانومه تو کلاس اشپزی که امتحانی رفته بودم بعد دیدن عکس شیرینی ها و کیک هام

میگه دروغ میگی بگو کجا کلاس اشپزی رفتی:| حالا هرچی بگو کلاس نرفتم مگه باور میکنه :|

من برا هیچ کاری به غیر نقاشی رنگ و روغن کلاس نرفتم :|

 

+

 

ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست، یعنی همه ی ذرات عالم، از پای تا به سر،بقایشان به جذبه ی عشقی است که آنان را به سوی امام می کشد، اما خود از این جذبه بی خبرند.

 

صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی اینگونه هست یا خیر!

اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی، واگرنه... دیگر به جای آن که با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی، در خیل اصحاب اخرالزمانی حسین (ع) با دل به زیارت عاشورا برو. «ضحاک بن عبدلله مشرقی» را که می شناسی! عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود. خوف فرزند شک است و شک زاییده شرک و این هر سه، خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حق اند... که اگر با مرگ انس نگیری، خوف راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد.

شب هرچه در خویش عمیق تر می شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این، سرالاسرار شب زنده داران است. 

 

فتح خون نوشته سید شهیدان اهل قلم؛ سید مرتضی آوینی

 

پ ن

ما اهل کوفه نیستیم؟؟!!

یه جایی میخوندم پولی که اون زمان یزید به مردم کوفه داد برای بیعت کردن باهاش و بی خیال امام حسین (ع) شدن! به پول الان ما میلیاردی میشه! تصور کن اون زمان بودی و همچین پولی فقط بهت میدادن! بازم با همین اطمینان جیغ میزدی "ما اهل کوفه نیستیم !" ؟!!

 

*امام صادق علیه السلام:

وَ اعْلَمِی أَنَّ الشَّابَّ الْحَسَنَ الْخُلُقِ مِفْتَاحٌ لِلْخَیْرِ، مِغْلَاقٌ لِلشَّرِّ، وَ أَنَّ الشَّابَّ الشَّحِیحَ الْخُلُقِ مِغْلَاقٌ لِلْخَیْرِ مِفْتَاحٌ لِلشَّر

 

آگاه باش که جوان خوش اخلاق، کلید خیر و قفل شر است و جوان بداخلاق قفل خیر و کلید شر است.

 

بعدانوشت!!

بنده از اون دوستی که زحمت کشیده قریب به کل ارشیو اینجا رو خونده تشکر میکنم! خدایی خسته نباشه! 

۶ نظر

فتح خون

زنهار!آیا نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود

و باطل را که از آن نهی نمی گردد

تا مومن به لقای خدا مشتاق شود؟

پس اگر این چنین است، من در مرگ جر سعادت نمی بینم

و در زندگی با ظالمان جز ملامت.

مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛

آن را تا آنجا پاس می دارند که معایش ایشان از قبل آن می رسد.

اگرنه,چون به بلا امتحان شوند،چi کم هستند دین داران.

 

فتح خون نوشته سید شهیدان اهل قلم؛سید مرتضی آوینی

 

پ ن

پانوشت مربوط به این رو یادم رفته :|

علی الحساب اینو داشته باشید!

ایها الناسی که گذرتون به اینجا میوفته یا حداقل این یه خط رو میخونید!

تو این شبها اگه یه جایی دلتون شکست و اشکتون چکید

برای  سلامتی و عافیت همه ی مریضها دعا کنید

برای سلامتی دوستای منم دعا کنید

دوتاشون سرطانین

یکیشون اصلا نمیدونم هنوز زنده اس یا نه

یکی دیگشون بیماری خاصه

هر چهارتاشونم جوونن...

 

۱ نظر

فتح خون

امام ایستاد و خطبه ای کربلایی خواند:


«اما بعد... می بینید که کار دنیا به کجا کشیده است!

جهان تغییر یافته، منکر روی کرده است

و معروف چهره پوشانده

و از آن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی

و یا چراگاهی کم مایه باقی نمانده است.»

 

فتح خون نوشته ی سید شهیدان اهل قلم؛سید مرتضی آوینی

 

پ ن1
نمی شود که زورکی کسی را به بهشت برد!!

پرزیدنت روحانی!

 

ولی میشه زورکی کسی رو جهنمی نکرد...

 

پ ن2

زنده باد یاد شهید علی خلیلی...

۳ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان