فتح خون

عقل را ببین که چگونه در دام جهل افتاده است!

و عشق را ببین که چگونه پاسخ گوید:

« آن که مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می کند هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفت خدا و رسول نکرده است.

بهترین امان، امان خداست.

و آن کس که در دنیا از خدا نترسد، انگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود.

و من از خدا میخواهم که در دنیا از او بترسم تا اخرت را در امان او باشم...»

 

فتح خون نوشته ی سید شهیدان اهل قلم؛سید مرتضی آوینی

 

پ ن

امان کدخدا! امان نمیشه...

۴ نظر

باز این چه شورش است که در عالم است...

صدای تبل تو گوشم میپیچه

مداح میخونه

ناخوداگاه اشکم میریزه...

 

اخ که چقدر این روزها درد داره...

اخ که چقدر دلم تنگ شده بود واسه این روزها...

 

 

آمد محـرم و همه لات های شهـــــر

توبه کنان به مجلس روضه رسیده اند

 

کاش بفهمیم این روزها رو...

خدایا به ابروی امام حسین (علیه السلام) هممون رو عاقبت بخیر کن...

 

۳ نظر

فاقد ارزش خواندن!

چون زیادی به درد نخوره مطلب میذارمش ادامه که بیخودی وقت ملت تلف نشه!

یکی نیس بگه نه که قبلیا خیلی به درد بخور بود :دی

۷ نظر

دل خوشی های کوچک

از عصری همه رفتن و فقط ما دوتا موندیم!

رفتیم مسجد نماز و برگشتیم و هرکدوم سروقت کار خودمون

قشنگ احساس میکردم تنهایی خرخره ی خونه و ما رو گرفته و فشار میده

که! همین الان دایی و خانواده ش سر رسیدن!

عمیقا دلم برا نوید و حسین تنگ شده بود!

 

لبخند :)

 

پنج شنبه هشت مهر 95 ساعت 23:10

۳ نظر

دیدم که جانم می رود...

تقریبا سه چهار ساله اگه اشتباه نکنم! هفته ی دفاع مقدس که میشه تیپ 18 الغدیر یزد تو حاشیه ی پارک کوهستان برنامه میذاره

امسال هم این برنامه پابرجا بود و یه تفاوت اساسی با سالهای قبل داشت!

تا حالا اردوگاه شهید مسعودی اهواز رو دیدید؟

تو اون اردوگاه امسال ک ما رفته بودیم برنامه ی خیلی جالبی داشتن. به این صورت که صحنه هایی از جنگ و وفات حضرت زهرا رو ساخته بودن

و راوی به صورت داستانی وقایع رو تعریف میکرد و بازیگرانی هم حضور داشتن

داسان از این قرار بود که چند تا دانشجو توی دانشگاه سر انقلاب بحثشون میشه و کرسی ازاداندیشی میذارن

دانشجوی چپی موقعی میخواست بره برا کرسی با یه یکی از جانبازای جنگ تصادف میکنه و در خلال رسوندن جانباز به محل مورد نظرش داستان شکل میگیره و این جانباز از روزهای اول جنگ و بمبارون ها تعریف میکنه و هم زمان با تعریف هاش صحنه ها هم برای تماشاچی ها اتفاق میافته

تیپ 18 الغدیر هم امسال یه همچین برنامه ای داشت

از تسخیر لانه ی جاسوسی ، زمین گیر شدن امریکایی ها تو صحرای طبس ، شروع جنگ تحمیلی، وفات امام خمینی و بازگشت ازاده ها تا رسید به داعش و جنگ سوریه و بعد هم ندای یا ایها العالم انا المهدی!

 

موقعی قسمت تسخیر لانه جاسوسی نشون میداد و ملت از دیوار سفارت بالا میرفتن به ریحانه گفتم دقت کن اون جلو ابتکار رو میبینی که جز نفرات اوله! فکر میکرد دستش میندازم که قضیه رو براش تعریف کردم و همزمان به این جمله ی حضرت اقا فکر میکردم که "ملاک حال افراده"

 

بعد هم صحنه ی صحرای طبس و بمبارون و شهادت شهید نفوذ محمد منتظر قائم.اینجا هم از خیانت بنی صدر گفتم براش که چطور باعث از بین رفتن اون همه  اسناد مهم و مهم تر از اون باعث شهادت منتظر قائم شد... و به این فکر میکردم که هنوزم خائن داخلی داریم و خیانت همیشه کشتن افراد و از بین بردن مدارک نیست.

دیشب جایی میخوندم که به مسئولی اطلاع میدن تو کابینه ی تو یه جاسوس وجود داره و اگه بخوای ما بهت میگیم. اون مسئول شکه میشه و میگه نه خودم پیداش میکنم. بعد از اینکه کلی میگرده و جاسوس رو پیدا نمیکنه بازم بهش زنگ میزنن که ما بهت میگیم و فلانی جاسوسه! طرف شکه میشه کسی جاسوس بوده که حتی به ذهنش هم خطور نمیکرده.طرف رو میکشه کنار و بهش میگه چطوری جاسوسی کردی! میگه من جاسوسی نکردم فقط  هیچ فرد متخصصی رو سرجای خودش و جایی که تخصص داشت قرار ندادم!

گاهی خیانت اینجوریه...

داخل پرانتز! کلاس سوم دبستان که بودم اسم کلاسمون منتظر قائم بود! فامیل معلممون هم همین بود...

 

بعد رسید به جنگ و رو دست کردن صدام برای حمله به ایران و داستان ادامه داشت تا رسید به ساخت داعش توسط عربستان به کمک امریکا و اسرائیل و نقشه نابودی مچ و بازوی ایران تو منطقه! مچ رو توی جنگ 33 روزه نتونستن قطع کنن چون بازو بهش خون رسانی کرد! این دفعه رفتن سراغ قطع کردن بازو تا مچ هم خود به خود از کار بیفته و بازهم صحنه هایی از مدافعان حرم.

بازهم تو کتابی که دیشب میخوندم یه قسمتیش از حضرت عباس به عنوان "غیرت عرب" نام برده بود. حرم حضرت زینب وسط معرکه اس و شیربچه های شیعه میشن نمادی از "غیرت"...میشن بازوی قطع شده ی "غیرت عرب". یه عده جاهل داخلی هم بهشون میگن عرب پرست.

اسرائیل داعش رو به وجود اورد و به جون سوریه انداخت تا جون خودشو نجات بده! یادمه توی یکی از کتابهای جنگی خوندم که سر توپهای سوریه همیشه به سمت اسرائیله! و اگه سوریه وحدت لازمه رو داشت خیلی قبلترها میتونست ریشه ی اسرائیل رو خشک کنه.

تو این صحنه ها سخن اقامون که گفتن 25 سال دیگه اثری از اسرائیل وجود نداره تحقق پیدا کرد و زمین اماده شد برا ظهور منجی...

منجی ظهور میکنه و ندای الا یا اهل العالم! انا المهدی...

«أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الامامُ القائمُ الثانی عَشَرَ
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الصّمْضامُ المُنْتَقِم
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن قَتَلوهُ عَطْشاناً
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن طَرَحوهُ عُریاناً
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن سَحَقوهُ عُدواناً...

 

این همه گفتم که بگم! راه سخت و طولانیه! خار و خاشاک داره! فراز و فرود داره! ولی اون روز میرسه که موعود بیاد و عدالت رو برپا کنه و خوش به حال اونهایی که اون روز رو میبینن و درک میکنن و یار اون حضرتن...

دوستی داشتم که میگفت ما رو تو اشپزخونه ی حضرت هم راه بدن کافیه! همین که سیب زمینی پیاز هم پوست بکنیم برا غذای حضرت برامون افتخاره...

 

+

غدیر تموم شد و ملت مثلا بیعت کردن با شیر خدا ولی کاروان حسین (علیه السلام) 6-7 روز دیگه میرسه کربلا و روز خونین تاریخ رقم میخوره...

اصلا این روزا غمه که از در و دیوار میریزه...

 

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم،با دلستانم میرود...

 

همینطوری دلی! عکسهای راهیان نور سال 94 رو میذارم ادامه مطلب...

۵ نظر

روزمره جات!

سلام!

 

خب باید بگم که کیک تولدی که برا نجمه درست کردم واقعا خوشمزه شده بود قیافه اش هم برا بار اول میشه گفت بدک نبود!

عکسش رو میذارم ادامه مطلب!

ریحانه میگه کامپیوتر برا تو اب و نون نمیشه!ببوس بذار کنار!برو قنادی بزن:دی مسخره میکنه ها!

تولد هم با اینکه سراسر استرس بود ولی خوب پیش رفت خداروشکر!

 

+

 

دیروز با استاد الف ترم قبل مدار الکتریکی داشتیم! از فضایل درس همین بس که من ازش متنفرم :دی

یعنی از ابتدای تولد تا الان از خازن و مقاومت و قوانین کیرشهف متنفر بوده و هستم :دی

خب ترم قبل نمره ماکس کلاس این استاد بودم!

احتمالا توقع داره این درس هم نمره ماکس بیارم که بعید به نظر میرسه با این حجم از علاقه من!

یه نکته ی جالب هم اینکه استاد میخواد یه زمان کوتاهی از کلاس رو اختصاص بده به معرفی کتاب!

به این صورت که هم خودشون و هم بچه ها جالب ترین و بهترین کتابی که خوندن رو معرفی کنن! به معرفی کننده بهترین کتاب هم یه نمره اضافه میشه!!(یعنی همین یه نمره اس که باعث کتاب خون شدن بچه ها میشه ها!!)

 یه نکته ی دیگه اینکه!من خیلی امیدوار بودم این استادمون اینوری باشه!ولی انگار اونوریه :دی

 

+

 

عقل می گوید بمان و عشق میگوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق، را خداوند افریده است

تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با

چشمه ی خورشید نبرد، عشق را در راهی که میرود، تصدیق خواهد کرد؛

انجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.

 

فتح خون نوشته شهید سید مرتضی اوینی

 

۶ نظر

شلوغ پلوغ

امروز دوم مهره و من هیچ حس خاصی ندارم به شروع این فصل تازه!

اصلا بعد خوندن پست حریر به این نتیجه رسیدم که به هیچ کدوم از فصلها حسی ندارم :دی

یعنی مدیونه اونی که فکر کنه من ادم بی احساسیم :دی

مثلا حالا که چی!؟ خب فروردین و تیر و مهر و دی چه فرقی دارن باهمدیگه!

اصلا گذر این ماه ها به غیر از اینکه گذر عمر رو به یاد بیاره دیگه چی رو میخوان بگن...

جدیدا چقدر این گذر عمر دردناک شده...

 

+

فردا تولد نجمه اس

قرار بود براش کیک تولد درست کنم

ولی دیروز یه ویروسی افتاده به جونش و فعلا مریضه

بچه م انقد ذوق کرده بود که حد نداشت

قرار بود فردا عصر جمع بشیم تو پارک بانوان برا تولدش

بعضی از بچه ها نمیتونن بیان

منم این جور مواقع واقعا از خلوتی متنفرم

میخوام بهش بگم بذاریم برا یک شنبه

تو دانشگاه ساعت نماز و ناهار یه تولد کوچیک میگیریم که همه ی بچه ها هم باشن

فک کنم مزه ش هم بیشتر باشه حداقل دو سه نفر نیستیم! :/

 

+

 

یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم...

جدیدا همه علت تمام مصائب و مشکلات منو چشم زخم اعلام می کنن

ولی اخه مگه میشه؟ اصلا گیریم که همچین چیزی واقعیت باشه

ولی مگه میشه چشم زخم یکی به قدرت خدا و تلاش یه نفر دیگه بچربه!

درکش نمی کنم اصلا...

یه جوری همه از چشم زخم و جادو جنبل حرف میزنن که انگار داری داستان هری پاتر رو میخونی و دنیا هم مدرسه هری پاتره...

 

+

یه جمعه ی دیگه هم گذشت و نیومدی

اماده نیستیم که نیومدی...

منتظر نیستیم انگار...

۴ نظر

خونه ی ارامش بخش من!!

به مفهوم خونه فکر میکردم

به اینکه خونه اگه چجوری باشه بهم احساس امنیت،آرامش و آسایش میده

سعی کردم از این چهارچوبی که معماری سنتی و مدرن برا ساخت خونه در نظر گرفته خارج بشم

حتی مسائل ایمنی رو هم به یه دید دیگه ببینم

 

اول برا خودم مشخص کردم که دقیقا چه معیاری برا خونم دارم

خب اولین چیزی که مهمه ایمنی خونه اس

من نمیخوام خونم به محض اینکه یه زلزله دو ریشتری اومد کلهم ساختمان خونم بیاد پایین

یا اگه طوفان شد همه ی در و پیکرش داغون بشه

پس باید جنس مصالحی که استفاده میکنم خیلی خوب باشه  و محکم

 

دومین معیارم متراژ خونه اس

خونه م چه اندازه ای باشه که آسایشم رو تامین کنه!

خب دو تا اتاق ، یه اشپزخونه بزرگ، یه هال بزرگ .

هرکدوم از اتاقها باید دوتا فرش 6 متری رو توی خودشون جا بدن

برای هال هم باید 4 فرش 12 متری جا بشه.

اشپزخونه هم نباید اپن باشه! جا برا ماشین لباسشویی و سماور هم داشته باشه!

دوتا باغچه مستطیلی کوچک با یه حوض دایره کوچولو هم داشته باشه!

خب تا اینجا فکر کنم متراژ رو باید حدود 150-180 متر بگیرم

 

سومین معیار جاییه که میخوام خونم بنا بشه

یعنی توی کدوم منطقه ی شهر!

به بالاشهر و پایین شهر اعتقادی ندارم ولی باید همسایه هام ادمهای درستی باشن!

 

چهارمین معیار میشه زیبایی خونه!

نمای خونه چجوری باشه که زیبا بشه!؟

سنگ؟ گرانیت؟ سرامیک طرح اجر؟ اجر؟ یا اصلا شیشه؟

چطوره دیوارهای خونه شیشه ای باشه؟

اینطوری همه میتونن ببین من چه ادم خوش سلیقه ایم و چقدر معماری خونم قشنگه

و مهم تر اینکه هرکسی از راه رسید میتونه ببینه من چقدر توی چیدمان و خرید وسایل خونم سلیقه به خرج دادم و قسنگ درستش کردم

اینطوری میتونم همیشه تحسین دیگران رو برای خودم داشته باشم

ولی خب..

صبر کن ببینم!

اینجوری تو خونم احساس ارامش هم دارم؟

خب شاید یه وقتی من خواب باشم! مثلا وسط حال یه پتو انداخته باشم رو خودم و خوابیده باشم با یه پیرهن و شلوار راحتی!و مهم تر از همه موهایی که دورم ریخته و هرکدومش عین شاخ یه وری رفته!

حالا یهو یکی از پشت شیشه های خونه نشسته باشه به تماشای خونه ی قشنگ من!

خو به جای قشنگی خونه !ژولیدگی منو میبینه که! با خودش میگه این چه ادمیه!خونه به این قشنگی حیف همچین ادم ژولیده ای توش زندگی کنه!

 

یا برعکس! مهمونی دارم تو خونه م!بهترین غذاها و دسرها رو اماده کردم تو اشپزخونه! به خودمم حسابی رسیدیم! یه لباس قشنگ و موهایی که دوساعت تمام ارایشگر درستشون کرده!

تصور کن موقعی که دارم خرامان خرامان بین مهمونام میچرخم و پذیرایی میکنم یکی از پشت شیشه ها نشسته باشه به تماشا!

چه حسی پیدا میکنم! مسلما از انکه یه غریبه  همه ی زیبایی وجود منو ببینه خوشم نمیاد! حتی مهمونامم ممکنه ناراحت بشن از اینکه یکی نشسته به تماشاشون!

نچ!

اصلا عاقلانه نیس ساختن دیوارهای شیشه ای! آرامش نمیاره برام! همش دردسر میشه

هی باید مواظب باشم که چطوری بخوابم!لباس بپوشم! حتی چطوری بخورم ک هی بقیه نخوان بهم گیر بدن یا در معرض دیدشون قرار بگیرم

 

دیوارهای سنگی و گرانیتی و اجرنما خیلی بهتره! حداقل حریم خونم  رو حفظ میکنه! و مهم تر اینکه بهم ارامش میده!

هرکسی از راه رسید هم نمیتونه از زیبایی وجود من لذت ببره مستفیض بشه! بلکه فقط کسایی میتونن پا به خونم بذارن که ادم های درستی هستن یا حداقل من میتونم نوع پوششم رو با هر دسته مهمونی تغییر بدم!برا مهمونی های خانومانه لباس خوشگل! برا مهمونی های مختلط!لباس ادم وار پوشیده!

میدونی میخوام چی بگم؟

 

میخوام بگم حریمی که ما برای خودمون قائل میشیم میچربه به همه ی معیارهای دیگه!

حریم خودمون رو یه جوری تنظیم میکنیم که هرکسی و ناکسی نتونه بهش سرک بکشه!

 

اتاقمون!خونمون! گوشیمون!کامپیوتر و لپ تاپمون! و حتی همین وبلاگ! حریم ما محسوب میشه!

دیوارهای هرکدوم از اینا از یه چیزی ساخته شده!

دیوارهای وبلاگهامون شیشه اس

چون هرکسی میتونه داخلش رو ببینه

هرکسی میتونه مطالبمون رو بخونه عکسهامونو ببینه

عین این میمونه که بریم نوشته هامونو سرهمه ی چهارراه ها و تو همه ی بردهای سطح شهر پخش کنیم!

یا همه ی عکسهامون رو به صورت گسترده بزنیم رو در و دیوارهای شهر!

اینطوری هرکسی با هرنوع نگاهی میتونه عکس ها رو ببینه! مطالب رو بخونه

دوست داریم عکسهای شخصیمونو اینطوری تاراج کنیم؟

اصلا در حد شخصیتمون هس همچین کاری؟

خب مطمئنا هیچ کسی دوست نداره همچین چیزی رو!هیچ کی دوست نداره یه ادم با نگاه بد و ناجور زل بزنه به عکسهامون و...!!!!

 

وبلاگ ما!خونمون نیس! دیوارهاش مجازیه! همه ی ادمها میتونه بیان داخلش! بدون اجازه ی ما!بدون اینکه بدونن ما دوست نداریم که بیان!یا حتی اگه بدونن هم براشون اهمیتی نداره!میگن اینکه درش بازه!اصلا در نداره! منم میخوام برم تو!ببینم چه خبره!

ما نمیتونیم بگیم چون اینجا دیوارهاش شیشه ایه تو باید ضربدر بالای صفحه رو بزنی و ازش بری بیرون...چون اونم خیلی راحت میگه!اگه نمیخواستی کسی ببینه عکسها و مطالبت رو! دیوار وبلاگتو اجری انتخاب میکردی!برا مطالبت رمز میذاشتی!یا اگه روی عکسهات حساسی!خب نمیذاشتیشون! یا اگه حساس نیستی پس تحمل نظرات بقیه رو هم داشته باش دیگه!همه که قرار نیست تاییدت کنن! یکی هم پیدا میشه که بزنه بنیانتو بکوبونه!

راستم میگه دیگه! این انتخابی بوده ک ما داشتیم پس باید پای عواقبش هم وایسیم!

 

حیف نیست؟ ما یه خونه برا خودمون ساختیم که همه چیش برامون لذت بخشه! ولی بعضی کارامون باعث سلب اسایشمون میشه!

هیچ ادمی دوست نداره اسایش و ارامشش رو به دست خودش از بین ببره!

 

 

۶ نظر

عید ولایت

 

مژده به عالمی فیض سعادت

 

اومده عاشقا عید ولایت

 

میون ِ عالمی به امر داور

 

علی شده جانشین پیمبر

 

ای گل یاسمن

 

تویی مولای من

 

علی ابالحسن...

 

اهالی عیدتون مبارک :)

 

پ ن

شب عیدی اساسی دلم شاد شد

خدا دل همه ی بنده هات رو همینجوری شاد کن ... حتی اگه شده فقط برا چند ثانیه یه لبخند از ته دل بنشون روی لبهاشون...

۴ نظر

جالبناکه!

فکر میکردم ادمی که هیچ وقت تیکه ها و طعنه های بعضیا رو به روی خودش نمیاره! اینا رو متوجه نمیشه

فکر میکردم خیلی خیلی خوش بینه که همه ی اون حرفهای سخت رو خوب میبینه!

فکر میکردم این خوش بینیه مفرطشه که باعث میشه بعضی از ادم ها رو زیادی خوب ببینه!

ولی فهمیدم خیلی ساده بودم!

فهمیدم این رفتار فقط در مقابل کسایی اتفاق میفته که اون ادم دیوانه وار قبولشون داره و دوستشون داره!

کافیه طرف رو قبول نداشته باشه!یا اینکه اون ادم مربوط بشه به ادمهایی که دوستشون نداره!

چنانی حرفها و حتی کوچیکترین حرکات رو تفسیر میکنه که اصلا در ذهن نمیگنجه!!

 

اینجور ادمها رو نه میتونم درک کنم! و نه میتونم حس خوبی بهشون داشته باشم...

 

+

 

قبلا هروقت یکی به حساب دلداری بهم میگفت "بی خیال میگذره"

بهش میگفتم "بگذرد لیک با خون جگر"

از اون زمان چند سال گذشته

من بزرگتر شدم...صبورتر شدم...هرچند هنوزم گاهی قافیه سخت میشه و خارج میزنم

ولی دیگه در مقابل این " بی خیال بگذرد"ها! فقط یه سر به نشونه ی تایید تکون میدم

فکر کنم دارم یاد میگیرم "سخت نگیرم"...

 

تموم ادم هایی که باهام ارتباط نزدیک و صمیمانه داشتن منو با همین سخت گرفتنهام به یاد میارن...حتی توی کوچیکترین خاطراتمون جایی هست که من "سخت گرفته"باشم...

یه وقتایی احساس میکنم همه ی این مشکلات و موانع فقط برا همینه که خدا بهم بفهمونه همیشه اون چیزی که منِ غدِ یه دنده میخوام درست نیست...یا حتی اگه درسته راهش این نیس...

 

+

یه عده هم هستن که حکم خدا رو هم واسه خودشون تفسیر میکنن...روابط رو به احکام ارجح میدونن...

امان از ما ادم ها...

 

 

+

 

یه چیزهایی داره تو بیان اذیتم میکنه...چیزهایی که فقط مختص بیان نیست...

 

 

 

۴ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان