اینم یه جورشه دیگه!

حرف زدنم میاد و نمیاد

مغزم پر از حرفه و دست هام حال نوشتن ندارن و ذهنم قدرت جمع کردن کلمات رو...

 

میگه "...(اسم بنده!)جون منه..اینطوری نگاه نکنید"

و من فکر می کنم این جمله چقدر صداقت باخودش داره و چقدرش فقط حرفه...

 

میگه با چندتا از بچه ها فلانجا رو کوبیدیم و از نو طرح جدید زدیم و میخوایم تخصصی فارسی کار کنیم

نمیخوای مطلب تخصصی بنویسی؟

میگم تا حالا با نوشتن چیزی به کسی یاد ندادم نمیدونم قلمشو دارم یا نه

میگه یه امتحانی بکن حالا امید ب خدا

 

اخرین متن تخصصی که نوشتم واسه نشریه انجمن علمی بود که مثلا مدیرمسئولش بودم ولی جای بقیه هم مینوشتم ...

تازه اونم نه یه متن تخصصی در اموزش فلان زبان برنامه نویسی یا فلان نرم افزار! یه متن تخصصی من باب رمزنگاری و پنهان نگاری و اثرانگشت در فلانه موضوع!

 

10-12 روز ک نبودم قبلشم که کار قسمت قبلی اماده نبود

الان منم و کلی کار درهم و اشفته...

تازه با این ایده های جدیدی که ارائه میشه باید کلا بکوبم از نو بنویسم همه برنامه رو...

 

میخواستم یه چیزی در مورد قضاوت کردن بنویسم که دیدم نوشتنش سوءتفاهم میاره و فعلا بی خیال شدم

 

به درجه ای از عرفان رسیدم که تو خوابم فکر میکنم و تجزیه تحلیل اطلاعات! قبلا فقط حکم یه بیننده رو داشتم...

آبان دخت ...
۲۴ شهریور ۰۰:۳۰
هومممم...ببین تو میتونی خب؟ به خودت ایمان داشته باش و امتحان کن...البته الان میگم مطمئنن روشنا اینا رو میدونه و من دارم ژست نصیحت می گیرم با این سن :))

به درجه ای از عرفان...

:: خوبه که...ذهنت تو خواب هم به فکر دانشمند شدنه :)))
به نظرم خوابایی که توش دانای کل باشیم خیلی جالبه نه؟ :)
پاسخ :
برا این تونستنه ک میگی باید خیلی خیلی زحمت بکشم
روشی ک انتخاب کردم رو کامل عوض کنم و برا این تغییر چیزهای زیادی باید یاد بگیرم ک زمانبره!هرچند سری قبلی هم همین وضعیت بود...
نه اتفاقا!منم احتیاج دارم که بقبه بهم روحیه بدن یا حتی بهم بتوپن و دعوام کنن...

خخخ من دانشمند بشم دانشمندا میرن همشون از دم حسن کچل میشن:))

اره دانای کل ها جالبن ولی خیلی هم حرص و جوش میخوری
خوابی ک خودت نقش اول باشی هم هیجان داره
البته خواب من خیلی ترسناک بود و یه جورایی احساس می کنم این عذابی بود ک خدا برام درنظر گرفته بود ب خاطر رفتار همون روزم
حتی تو خواب هم داشتم به همین فکر میکردم...
آبان دخت ...
۲۴ شهریور ۰۰:۵۶
مهم راهیه که انتخاب میشه..اگه مطمئن انتخاب بشه همه ی سختی ها رو میشه به جون خرید :)))

:: نه بابا مگه دانشمندا قبل دانشمند شدنشون فکر میکردن دانشمند میشن :))) چه دانشمند تو دانشمندی شدا :دی

:: ای بابا به خودت سخت نگیر...البته اگه یه مامان2 تو خواب هم داشته باشیم که گوشمونو بپیچه به خاطر رفتارامون خیلی خوبه :))

:: آره خب...فی المثل یه بار خواب دیدم یه جنگیه شبیه جنگی که تو فیلم نارنیا بود....یعد شوهر من قهرمان داستان بود و من زن قهرمان داستان...اوفففف اصلا خود اعتماد به نفس بود اون خواب! یادش میفتم نمیشه نخندم :))))
پاسخ :
اره...اگه "مطمئن" انتخاب بشه...:)

خخخخخخخخ :)))))

مامان2:)))))) والا من همین مامانی که دارم به اندازه کافی گوشمو میپیچونه!!دیگه مامان2 نمیخوام :دییی

ببین!ببین!این رفیق ف روت اثر مخرب گذاشته ها :))) رفتی تو فکر شوور :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان