دیروز ظهر که هرکاری کردم با وجود خستگی فراوان خوابم نبرد
به صورت خیلی جوگیرانه! تصمیم گرفتم یه تابلوی ایه الکرسی منجوق دوزی شده برا خودم بدوزم( فعلش درسته؟!!)
بعد به صورت فوق جوگیرانه با خودم گفتم برا 4 تا خواهرمم میدوزم!!
حالا چرا جوگیرانه؟
چون من اصلا منجوق دوزی بلد نیستم!
و از اون دسته ادم هایی هستم که به هیچ وجه با نخ و سوزن دوستی ندارم!!!
بعد با خودم گفتم که خب خاله بهم یاد میده
دو روز میرم پیشش یاد میگیرم دیگه
دیشب که رفتیم خونه خاله دیدم داره یه جانماز رو منجوق دوزی میکنه
گفتم که میخوام یاد بگیرم و برا خودم بدوزم
از رو همون جانمازه یکم بهم یاد داد
قرار شد وقتی برنامه م تموم شد برم پیشش :)
و اما برنامه!
هر خط کد رو دو هزار بار چک کردم و با اموزشی که داشتم تطبیق دادم
و هیچ مشکلی نداشتن!
ولی اصلا نمیفهمم کسی که سمت سرور رو نوشته چیکار کرده!
دو روز به اخر مرداد مونده و ما هنوز خطای موجود رو کشف نکردیم!
دراثنای نوشتن این پست دلیل خطای برنامه هم مشخص شد!
سمت سرور مشکل داره! :/
و این یعنی من فعلا باید علاف ول بگردم :/
چند روز پیش یه چیزی جالبی رو یکی بهم فهموند!
من 23 سالمه و به قول اون دوستمون اگه قرار باشه 60 سال عمر کنم
یعنی تا الان یه چیزی حدود یک سومش رفت
به راحتی دو سوم دیگش هم پر میشه
این مساله در راستای زیادی جدی بودنم و واکنش هیجان انگیز نشون ندادن به شوخی ها بود
خب چیزی که اطرافیانم خوب میدونن همین جدی بودنمه
ولی واقعیت اینه که من اونقدرها هم که اونه فکر میکنن جدی نیستم
فقط از اینکه به هرچیز مضحکی بخندم خوشم نمیاد
و اکثر اوقات انقدر فکرهای مختلف تو سرم رژه میره که خندیدن بینشون گم میشه
دو سه روزه برا فرار کردن از افکارم گیر دادم به پارچه های قرمزی که میوه فروشها روی میزهاشون میکشن!
واقعا چرا پارچه قرمز میکشن؟ :دی
مثلا چرا پارچه سبز نمیکشن یا آبی حتی!
حالا حتما بایستی قرمز باشه :/
به قول اون دوستمون من نمیخوام بخندم نه اینکه نتونم
تو فامیل فقط دو نفرن که میتونن منو بخندونن
دیگه خودتون تصور کنید که اون بندگان خدا چقدر زحمت میکشن !
خودمم نمیدونم چرا اینا رو نوشتم
فقط نمیخواستم تو مغزم بمونه...