قبلا گفته بودم بعد مدتها قلموو دستم گرفتم!
مامان یه تابلوی نقاشی رو پارچه مخمل رو باید کار میکردن
از اونجایی که سری قبلی رنگامیزی ( :دی) من پسند معلمشون (:دی) بود
این دفعه هم افتاد گردنم!
و چون خودم خیلی ذوق کردم! و این حجم از ذوق کردن از من بعیده! و هر سه هزار سال یه بار رخ میده!
دوست داشتم عکسشو بذارم اینجا و قاطی خاطرات اینجا هم باشه!
و صد البته که شما هم به غیر غر زدن :دی و ناله کردن یه روی دیگه هم از من دیده باشید !
عکس رو میذارم ادامه مطلب! یه چندتا از برگها هم بد افتاده به علت نور فلاش دوربین :|
با اینکه اونی که من میخواستم نشد! ولی دوستش دارم :)
لبخند :)