نامه های خط خطی

نامه پنجم

 

او اول و آخر و ظاهر و باطن است.

حدید /3

 

سلام خدا

بعضی وقتها برای صدازدنت می گویند هوالباطن! چرا باطن؟

 چون نمیبینیمت با این چشمهایی که هزاران گناه کرده اند ؟

اصلا رویمان می شود با این چشمهای پرگناه ببینیمت؟

سنگ پای قزوین گاهی جلوی رو سیاهی ما ادم ها کم می اورد

گناه که میکنیم! توقع دیدنت را هم داریم! این دیگر نوبرش است!

حالا چرا میگویند هو الظاهر؟

 با همین چشمها میبینیمت؟

مگر همچین چیزی امکان دارد اصلا!؟

میگوید از  زمانی بنویسم که رد پایت را در زندگی حس کردم

مگر می شود که نباشی؟

در این بل بشو و اشفته بازار زندگی اگر نباشی که من جا میزنم

اگر بدانم نیستی که میمیرم

مگر می شود حست نکنم

همین که میدانم میشد بدتراز این بشود ولی تو نگذاشتی یعنی هستی! حتی اگر من با این چشمها نبینمت!

اولین بار کجا بودی؟

 دروان شیرخوارگی! وقتی همه میگفتند این نوزاد مردنی ست

دفعه ی بعد کجا بودی؟

آن تصادف کذایی که حتی کوچکترین زخمی هم برنداشتم

بعدترش هم همین الان هست!

همین الانی که چشم امیدم فقط و فقط بند حضور توست

اگر نبودی! اگر اطمینان نداشتم که هستی! به که دل میبستم؟ یاری کننده ای نداشتم..

هستی! پیداتر از همه ی پیداها!

همین که در اوج سختی ها حست میکنم یعنی هستی!

Omidreza
۱۹ مرداد ۲۲:۴۷
سلام.
مگر می شود که چیزی را که ندید پرستید؟
در بیکران زندگی دو چیز افسونم می کند : آبی آسمان که می بینم و می دانم نیست ،
و خدا که نمی بینم و می دانم که هست...
پاسخ :
سلام
میشه! کافیه ادم نشونه ها رو ببینه!

لایک میشه دو جمله اخر!
Omidreza
۱۹ مرداد ۲۳:۰۱
جمله ی اولم استفهامی بود...
خدایی که همه جا هست و هیچ جا نیست...((گل))
پاسخ :
مراتب تایید خودمو اعلام میکنم!
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان