هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

میخوام یه اعترافی بکنم

من موقع رفتن اصلا به بعدش فکر نکردم

یعنی انقد به این رفتنه محتاج بودم که بعدش رو اصلا نمیدیدم!چه برسه به اینکه بهش فکر کنم!

قبلش با خودم میگفتم یعنی میشه منم اروم بشم

وقتی رفتم اونجا و اون اررامش محض بهم تزریق شد فقط نفس کشیدم

اصلا یادم رفت قراره برگردم

تا روزای اخر

باز نگران شدم

تازه یادم اومد که ای اقا! برگشتی هم هس!

هی با خودم میگفتم یعنی این ارامشه میمونه برام!؟

یا وقتی برگردم باز همون اش و همون کاسه!

الان نزدیک یه هفته اس که برگشتم

درسته تو این یه هفته خیلی شلوغ بودم و اصلا وقت فکر کردن به خودمو نداشتم

ولی میفهمم که اون ارامشه برام موند

حداقل تا الان مونده

درسته همون مشکلات هس درسته هنوزم باید برای زندگی جنگید

ولی الان ته دلم ارومه

ته دلم مطمئنم بی جوابم نمیذارن

ته دلم خیلی روشنه...

 

+

ان شاالله هرکی نرفته قسمتش بشه و بره

وقتی اونجا میری انگار توی هوا به جای اکسیژن، ارامش پخشه!

 

 

پ ن

عنوان از حافظ

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان