دعوتی!

جا داره بگم که!

اینجانب در شرف بال دراوردنم!

بعد سه سال پا زمین زدن!

امسال بالاخره طلبیدنم!

یعنی این سه سال اگه بدونید من چجوری دقیقه نود برگشتی میخوردم! :"(

از شونصدجا خبرم میکردن برا رفتن

بعد یکیش که به برنامه ام میخورد

یهو دم رفتن ی اتفاقی میافتاد کلا نابود میشدم!

 

البته امسالم همچین راحت نبود.

روز اخر رفتم برا ثبت نام

خانومه گفت جا نداریم

همونجا تو خودم وا رفتم

چنان قیافم زار شد که اقاهه دلش سوخت

گفت اسمشو تو ذخیره ها بنویس

خانومه گفت اونم پره!

اقاهه گفت حالا شما بنویس امید به خدا!

لازم به ذکره که همون ذخیره هم غنیمتیه!

اسممو نوشت

ولی بد دلم شکسته بود

الانم که یادم میاد گریم میگیره

اگه نمیشد باور میکردم خیلی بی لیاقتم...حتی بیشتر از خیلی!

سه روز گذشت

رفتم دفترشون

خانومه از همون دم گفت من سه روزه دنبالت میگردم!

خوب شد اومدی!

جا خالی داریم میتونی بیای!

از شدت ذوقم خانومه بنده خدا رو چلوندم!

هنوزم ذوق زده ام...

زیاد...

 

مهم نیس که قبلا ده بار رفتم

مهم نیس که از نظر بقیه من احمقم ک بازم جای تکراری میرم

مهم نیس که از نظرشون پول حروم کردنه

مهم اینه ک منو طلبیدن!

این دفعه رو با گوشت و پوست و خونم درک کردم ک طلبیدن!

درک کردم که دعوتیه!

فقط همین مهمه!

۴ نظر
منِ مختصر
میخوام دل به دریا بزنم
اوج بگیرم
پرواز کنم!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان